کتاب هومر و لنگلی

Homer & Langley
کد کتاب : 6317
مترجم :
شابک : 978-0050216057
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 208
سال انتشار شمسی : 1393
سال انتشار میلادی : 2009
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

ادگار لارنس دکتروف از نویسندگان برجسته ادبیات آمریکا

از کتاب های پرفروش نیویورک تایمز

معرفی کتاب هومر و لنگلی اثر ادگار لارنس دکتروف

کتاب هومر و لنگلی، رمانی نوشته ی ادگار لارنس دکتروف است که اولین بار در سال 2009 به چاپ رسید. هومر و لنگلی کولیر برادر هستند—یکی نابینا و با توانایی های شهودی بالا است و دیگری، در جنگ جهانی با گاز خردل آسیب دیده است. آن ها اکنون در انزوا در عمارت بزرگ خانوادگی خود زندگی می کنند و خیابان ها را برای یافتن چیزهای به درد بخور می گردند. اما رویدادهای بزرگ قرن—جنگ ها، جنبش های سیاسی و پیشرفت های فناوری—زندگی این دو برادر را کاملا تحت تأثیر قرار می دهد و اگرچه آن ها فقط می خواهند دنیا دست از سرشان بردارد، اما انگار تاریخ قصد کرده در خانه ی آن ها خود را به نمایش بگذارد. این دو برادر تلاش می کنند تا از این شرایط جان سالم به در ببرند و معنایی برای زندگی خود بسازند.

کتاب هومر و لنگلی

ادگار لارنس دکتروف
ادگار لورنس دکتروف در ۶ ژانویه ی ۱۹۳۱ در برانکس نیویورک به دنیا آمد. مادرش «رز» و پدرش «دیوید ریچارد» نسل دوم مهاجران یهودی روس بودند. آنها بر اساس نام ادگار آلن پو، نام پسرشان را ادگار گذاشتند. دکتروف به کالج کنیون در اوهایو رفت و فلسفه خواند. پس از آن به نیروی زمینی ایالات متحده ی آمریکا پیوست و به عنوان سرجوخه در سال های ۱۹۴۴–۱۹۴۵ در آلمان تحت اشغال متفقین خدمت کرد.پس از بازگشت از جنگ به نیویورک در یک شرکت فیلم سازی به عنوان خواننده و ارزیاب فیلم نامه مشغول به کار شد و به علت این که ...
نکوداشت های کتاب هومر و لنگلی
An astonishing masterwork unlike any that have come before from this great writer.
شاهکاری خیره کننده که با همه ی آثار قبلی این نویسنده ی بزرگ متفاوت است.
Amazon Amazon

Masterly.
استادانه.
The New York Times Book Review

A sweeping masterpiece about the infamous New York hermits.
شاهکاری وسیع درباره ی منزوی های بدنام نیویورک.
Publishers Weekly Publishers Weekly

قسمت هایی از کتاب هومر و لنگلی (لذت متن)
من هومر هستم. برادر کور. بینایی ام را یک دفعه از دست ندادم، مثل فیلم ها کم کم همه چیز محو شد. وقتی به من گفتند که چه اتفاقی قرار است بیفتد، دلم می خواست بینایی ام را بسنجم، آن موقع نوجوان بودم و در مورد همه چیز کنجکاوی می کردم.

موسیقی در کلمات هست، و می دانی، با فکر کردن می شود آن را شنید.

به یاد می آورم که او را در آغوش کشیدم و خدا را به خاطر همه ی بی معنایی ها بخشیدم.