کتاب عاشق آتش فشان

The Volcano Lover
کد کتاب : 10605
مترجم :
شابک : 9786003761049
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 510
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1992
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : 12 اردیبهشت

معرفی کتاب عاشق آتش فشان اثر سوزان سونتاگ

عاشق آتشفشان رمانی است تاریخی به قلم سوزان سانتاگ که زندگی سر ویلیام همیلتون و همسر جوانش، اما همیلتون و سپس دلباختگی اما به لرد نلسون را روایت می کند. سانتاگ این رمان را در اواخر دهه ی چهارم زندگی اش نوشت که در این عرصه نیز برایش شهرت و محبوبیت به همراه آورد.

عاشق آتشفشان نه فقط روایتی است از این ماجرای عاشقانه که در گیر و دار جمهوری ناپل می گذرد بلکه سانتاگ در بازگویی رویدادهای تاریخی و نیز روایت شیفتگی سر همیلتون به آتشفشان به کار می گیرد طنزی است زنده و جاندار و بسیار ویژه که از مختصات قلم اوست .

کتاب عاشق آتش فشان

سوزان سونتاگ
سوزان سانتاگ با نام اصلی سوزان رزنبلت، زاده ی 16 ژانویه 1933 و درگذشته ی 28 دسامبر 2004، نویسنده، نظریه پرداز ادبی و فعال سیاسی آمریکایی بود.سونتاگ در شهر نیویورک به دنیا آمد. او تحصیلات دانشگاهی خود را در دانشگاه برکلی شروع کرد ولی پس از مدتی به دانشگاه شیکاگو رفت. سونتاگ در دانشگاه های برکلی و شیکاگو در رشته های فلسفه و ادبیات و همچنین رمان نویسی ادامه ی تحصیل داد.او در سال 1950 و تنها زمانی که هفده سال داشت با فیلیپ ریف (معلم و نظریه پرداز اجتماعی) ملاقات و ده روز بعد با او ازدواج کرد. این...
قسمت هایی از کتاب عاشق آتش فشان (لذت متن)
اینجا بازار کهنه‏فروش‏هاست. ورود مجانی است. ورود برای همه آزاد است. جماعتی شلخته. ناقلاها خوش می‏گذرانند. چرا داخل می‏شوی؟ توقع داری چی ببینی؟ من تماشا می‏کنم. چهارچشمی می‏پایم که چه اتفاقی در دنیا می‏افتد. چی باقی می‏ماند. چی را همینطوری به حال خودش ول می‏کنند. چی دیگر عزیز نیست. چی را باید قربانی کرد. چی بود که کسی فکر کرد برای دیگران جالب است. اما این، اگر قبلا زیر و رویش را وارسی کرده باشند، چرند است. ولی شاید چیز با ارزشی باقی مانده باشد. نه اصلا چیز با ارزشی وجود ندارد. اما چیزی هست که من می‏خواهم. می‏خواهم نجاتش بدهم. چیزی که با من حرف می‏زند. با شیفتگی‏های من. با من حرف می‏زند، از آن حرف می‏زند. آه…

به ونوسش زل زد. عاقله مرد ادامه داد: «مشکل‏ترین چیزی که الآن وجود داره این نیست که چرا تابلو فروش نرفته (مشکل دور نگه داشتن طلبکارها هم نبود) بلکه مشکل تصمیم برای فروش بود؛ چون من عاشق این تابلو بودم پس می‏دانستم که باید بفروشمش و تصمیم گرفتم از دستش خلاص بشوم؛ و حالا چون کسی چیزی را نخواست که من ارزشش را می‏دانستم و برای من باقی مانده باید مثل گذشته دوستش داشته باشم، اما دیگر آن طوری دوستش ندارم، من قمار می‏کنم. بعد از آن که سعی کردم دوستش نداشته باشم تا بتوانم بفروشمش، دیگر نمی‏توانم مثل قبل از آن لذت ببرم، اما حالا که نمی‏توانم بفروشمش، مجبورم بار دیگر دوستش داشته باشم. بی‏رحم ام اگر حس کنم که این اتفاق ناخوشایند زیبایی‏هایش را از بین برده.

این دورنما فاجعه‏ی پیش روی ماست. این اتفاق افتاده بود. چه کسی انتظار این واقعه را می‏کشید؛ هرگز، هرگز. هیچ‏کس. این بدترین اتفاق است. و اگر بدترین است، پس یگانه‏ است. آنچه حذف می‏شود، قابل تکرار نیست. بگذارید آن را پشت سر جا بگذاریم. بگذارید بدیمن نباشیم.