کتاب مو حنایی

Fawn Hair
کد کتاب : 112747
شابک : 978-6006113906
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 150
سال انتشار شمسی : 1401
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 22 اردیبهشت

معرفی کتاب مو حنایی اثر فهیمه بزرگزاد

این داستان در بستر فضای ارباب و رعیتی و اوضاع اجتماعی و فرهنگی ناشی از آن شکل گرفته است. شخصیت اصلی رمان دختری‌ست که به دلیل فاصله‌ی طبقاتی، فرازونشیب‌های زیادی را تجربه کرده؛ غافل از این‌که قرار است با یک سلسله‌رویدادهای ناگهانی، سرنوشتش به‌کلی دستخوش تغییر و تحول شود. او که همواره به خاطر رنگ حنایی موهایش مورد تمسخر اطرافیانش قرار گرفته، حالا مورد پسند مردانی واقع می‌شود که هرگز توجه و تأیید آن‌ها را پیش‌بینی نمی‌کرده است. البته باید دید آیا این توجه می‌تواند از یک علاقه‌ی عمیق و پایدار خبر دهد، یا تنها پای هوسی زودگذر در میان است؟
در مجموع رمان مو حنایی به قلم فهیمه بزرگزاد، داستانی با زبانی محاوره و شخصیت‌پردازی تیپ‌گونه است که کم‌و‌بیش به انعکاس تصویر عشق‌های رمانتیک و رویاهای دخترانه پرداخته است. این‌گونه آثار معمولا توجه افراد بسیاری را به خود جذب می‌کنند و درمجموع می‌توانند سرگرم‌کننده و آموزنده باشند.

کتاب مو حنایی

قسمت هایی از کتاب مو حنایی (لذت متن)
نگاهم به میز جلوم و شیرینی های جورواجورش افتاد و دلم قار و قور کرد و یادم افتاد از صبح چیزی نخورده ام. یه دونه شیرینی با لذت توی دهنم گذاشتم و با صدای یه نفر سریع قورتش دادم، یه پسر جوون تقریبا هم سن و سال های خودم کنارم اومد و گفت: «سلام من مازیارم». نمی تونستم چیزی بگم . با یه لبخند نصفه ونیمه سلام کردم. یه پسر قدکوتاه سبزه با چشم های ریز که وقتی می خندید دیگه چشمی براش نمی موند. مازیار گفت: «خانم زیبا چه قدر رنگ موهات قشنگه.» - ممنونم مازیار دوباره می خواست حرف بزنه که سیروس اومد سر میزمون و مازیار هم سریع از اونجا رفت. سیروس با همون نگاه های دل فریبش بهم خیره شد و گفت: «حنا خانم مهمونی چطوره؟» نمی دونم چرا کنارش معذب بودم و خجالت می کشیدم. سرم رو زیر انداختم و گفتم: «ممنون، هم برای لباس هم برای دعوتتون». سیروس تک خنده ای کرد و گفت: «خواهش می کنم من باید از این که اومدی تشکر کنم! نمی دونم تا به حال کسی بهتون گفته خیلی خاص و جذابید؟» باورم نمی شد توی یه مهمونی با اون همه دختر رنگارنگ دو تا مرد پشت سر هم ازم تعریف کنن. رنگ به رنگ شدم و فقط لبخند زدم. نگاه کینه توزانه ی دلارام منو از اومدنم پشیمون کرد. انگار یه رویا بود اما حتی توی رویاهامم جرأت تصور همچین مهمونی باشکوه و زیبایی رو نمی کردم. نمی دونم چه قدر زمان برد که موزیک قطع شد و از خدمتکاری که مقابلم بود جای دستشویی رو پرسیدم. از جمعیت دور شدم و به پشت عمارت رفتم و توی دستشویی و یه آب به صورتم زدم تا از التهاب درونم کم بشه اما با دست های کسی دور کمرم سریع برگشتم. با دیدن مازیار ترسیدم.