کتاب دوشنبه هایی که تو را می دیدم

Le vieux qui déjeunait seul
کد کتاب : 11933
مترجم :
شابک : 9786002533661
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 198
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2015
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب دوشنبه هایی که تو را می دیدم اثر لئا ویازمسکی

با کلارا ، او لذت زندگی و لذت 20 سالگی خود را دوباره پیدا خواهد کرد.
با کلمنت ، او بخشش و عشق را یاد می گیرد.

کلارا ، یک پیشخدمت جوان 27 ساله ، به پیرمردی علاقه مند می شود که او را شیفته خود می کند ، اما او هیچ چیز از پیرمرد نمی داند ، جز این که هر دوشنبه ، او همیشه در یک میز ناهار می خورد و به طور ثابت غذاهای مشابه ، تره فرنگی سفارش می‌دهد.

پیر مرد نیز با کلارا ، لذت زندگی و لذت 20 سالگی خود را دوباره پیدا خواهد کرد.

کتاب «دوشنبه‌هایی که تورا می‌بینم» اثر لئا ویازمسکی یک عاشقانه فوق العاده است. صحنه‌ای که کلارا دل را به دریا می‌زند و سر صحبت را با پیرمرد 80 ساله باز می‌کند، یک صحنه احساسی خارق العاده است. نویسنده در این کتاب جزئیات حسی را به خوبی شرح داده است. همین امر باعث شده است که مخاطب خیلی سریع خود را درون فضای داستانی کتاب حس کند. لئا ویازمسکی از یک عاشقانه نامتعارف صحبت می‌کند. او سعی کرده است در این کتاب از کلیشه‌های مرسوم و سانتی مانتال دوری کند تا که بتواند یک اثر عاشقانه متفاوت خلق کند.

کتاب دوشنبه هایی که تو را می دیدم

لئا ویازمسکی
نوه فرانسوا موریا نویسنده پرآوازه و برنده نوبل ادبی ۱۹۵۲ است ویازمسکی در فیلم ها و اجراهای بسیاری ایفای نقش کرده و اولین رمان او جایزه منتخب خوانندگان سال ۲۰۱۷ را از آن خود کرده است.
دسته بندی های کتاب دوشنبه هایی که تو را می دیدم
قسمت هایی از کتاب دوشنبه هایی که تو را می دیدم (لذت متن)
بیدار که شدم، احساس می کردم سبک شده ام. باور داشتم که دست آخر، امروز من و کلارا با هم آشنا خواهیم شد. دلهره داشتم؛ گویی برای قرار ملاقات عاشقانه ای آماده می شدم. از گوشۀ خیابان دسته ای گل بنفشه خریدم، اولین دسته گل پس از ماری…

ساعت دوازده و سی دقیقه در رستوران را هل دادم… دخترکم را دیدم که تنها پشت میزی نشسته، صورتش را میان دست هایش گرفته به نظر می رسید که از پا افتاده و در افکارش غرق شده است. نزدیک که شدم، سرش را بلند کرد. نمی دانم چطور تمام احساساتم در آن لحظه را توصیف کنم؟ به شدت تحت تاثیر قرار گرفته و منقلب شده بودم. با لبخندی روشن و نگاهی مشتاق به یکدیگر چشم دوختیم. بی شک همین است، همان چیزی که عشق در یک نگاه نامیده می شود.

بارها شنیدم که او را کلارا صدا می کردند. چقدر این نام برازنده اوست. به حس خنده ناب و صادقانه یک کودک می ماند... چندین مرتبه خواستم با او صحبت کنم تا از زندگی و رویاهایش برایم بگوید. اما شک ندارم اگر این کار را می کردم، حق داشت مرا پیرمرد دیوانه ای بداند که در آنچه به او مربوط نیست، دخالت می کند. در نگاهم دختر طنازی است اما ظاهرا توجه چندانی به مردها ندارد. دیدن چنین صحنه ای که مردها ناامیدانه در تلاش برای نزدیک شدن به او بودند، برای من لذت بخش بود. نه زیبایی اش بلکه جذبه فریبنده اش باعث می شد در عین زنانگی، چون کودکی جلوه کند. اگر چهل سال کمتر از حالا سن داشتم، بی شک من هم شانسم را امتحان می کردم.