کتاب چند داستان کوتاه همراه با تحلیل (1); کتاب چند داستان کوتاه همراه با تحلیل (1)

کتاب چند داستان کوتاه همراه با تحلیل (1)

Collected Short Stories

کد کتاب : 3149
مترجم :
شابک : 9786005639001
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 231
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2015
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت
کتاب چند داستان کوتاه همراه با تحلیل (3); کتاب چند داستان کوتاه همراه با تحلیل (3)
چند داستان کوتاه همراه با تحلیل (3)
Collected Short Stories

کد کتاب : 12025
مترجم :
شابک : 9786005639247
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 182
سال انتشار شمسی : 1402
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

معرفی کتاب چند داستان کوتاه همراه با تحلیل (1) اثر مجموعه ی نویسندگان

"چند داستان کوتاه همراه با تحلیل" مجموعه‌ای چند جلدی است که در آن برخی از معروفترین داستان‌های کوتاه دنیا به قلم مشهورترین نویسندگان جهان گردآوری شده و توسط دکتر "شادمان شکروی" به فارسی برگردانده شده است. هر جلد از این مجموعه، آثار نویسندگانی را شامل می‌شود که هر یک، از سرشناس‌ترین چهره‌های دنیای ادبیات هستند و به صورت ویژه در زمینه‌ی داستان کوتاه نیز عملکرد خیره‌کننده‌ای داشته‌اند. بنابراین خواننده با انتخاب مجموعه کتاب‌های "چند داستان کوتاه همراه با تحلیل"، نه تنها به گلچینی از بهترین قصه‌ها دسترسی دارد، بلکه یک تحلیل فنی و دلچسب نیز در اختیار دارد که به او کمک می‌کند با لایه‌های عمیق‌تری از داستان‌ها ارتباط بگیرد.
دکتر "شادمان شکروی" در این مجموعه‌ از کتاب‌ها به سراغ نویسندگانی همچون "گابریل گارسیا مارکز"، "کازوئو ایشی گورو"، "آنتوان چخوف"، "ارنست همینگوی"، "فرانتس کافکا"، "ج د سلینجر"، "گراهام گرین"، "جان آپدایک"، "هاروکی موراکامی"، "استفن کینگ"، "ادگار آلن پو" و بسیاری دیگر از نویسندگان مشهور رفته و علاوه بر گزینش بهترین داستان‌های کوتاه نوشته شده به قلم آنان، به تجزیه و تحلیل این داستان‌ها نیز پرداخته است. تحلیل‌ها بلافاصله بعد از هر داستان ارائه شده‌اند و برخی از نکته‌های که دکتر "شادمان شکروی" در کتاب‌های "چند داستان کوتاه همراه با تحلیل" به آنها اشاره کرده، به طور مستقیم با خود داستان پیوند دارند و برخی از موارد، نکاتی غیرمستقیم‌اند. دسته‌ی دوم بیشتر برای خوانندگانی به نگارش درآمده‌اند که به تازگی قدم به دنیای نویسنده‌ی مدنظر گذاشته‌اند و نیاز است تا سوای داستانی که در این مجموعه آورده شده، با فضای فکری آن نویسنده نیز آشنا شوند. دکتر "شادمان شکروی" این کتاب‌ها را با همکاری نشر هیلا چاپ و منتشر ساخته است.
دسته بندی های کتاب چند داستان کوتاه همراه با تحلیل (1)
دهه 2010 میلادی
داستان کوتاه
ادبیات جهان
گردآوری و تلفیق
قسمت هایی از کتاب چند داستان کوتاه همراه با تحلیل (1) (لذت متن)
زمانی بود که می توانستم هفته های زیادی پشت سر هم در انگلستان سفر کنم و از نظر ذهنی هم مشکل خاصی نداشته باشم. زمانی که اگر هم چیزی دستم را نمی گرفت، حداقل خود سفر به هیجانم می آورد. حالا که سنم بالا رفته، خیلی زود گیج می شوم. بنابراین وقتی که درست بعد از غروب به دهکده رسیدم، نتوانستم هیچ کدام از دوستان و آشنایانم را پیدا کنم. نمی توانستم باور کنم که در همان دهی باشم که در گذشته ای نه چندان دور، در آن زندگی کرده بودم و حالا چنین تاثیری رویم داشت. هیچ چیزی که نشانی از آشنایی داشته باشد نبود و من همین طور قدم می زدم و دور خودم می چرخیدم. کوچه هایی که به شکل زننده ای روشن بودند و در دو طرف آن ها کلبه های سنگی که وجه مشخصه آن ناحیه محسوب می شدند، قرار داشتند. کوچه ها اکثر مواقع آن قدر باریک می شد که بدون بالا بردن ساک یا آرنج ها از روی دیوارهای کج و معوج، نمی توانستی قدمی به جلو برداری. با وجود این سعی می کردم تعادل خودم را حفظ کنم. تلوتلوخوران در تاریکی می رفتم به امید این که زودتر به میدان دهکده برسم جایی که حداقل می توانستم راهم را پیدا کنم یا این که یکی از اهالی را ببینم. وقتی بعد از مدتی صرف وقت بیهوده هیچ کدام را نتوانستم انجام بدهم، احساس خستگی کردم و تصمیم گرفتم بهترین کار ممکن را انجام دهم. یعنی این که به طور شانسی یکی از کلبه ها را انتخاب کنم، درش را بکوبم و امیدوار باشم که یک نفر تویش باشد که مرا به خاطر بیاورد و در را به رویم باز کند. در زهوار در رفته ای توجهم را جلب کرد. سردر آن به قدری پایین بود که برای وارد شدن باید کاملا خم می شدم. نور ضعیفی از لبه دور در بیرون می زد و من می توانستم صدای گفتگو و خنده را بشنوم. در را محکم کوبیدم تا مطمئن بشوم که افراد درون کلبه صدای آن را میان صحبت هایشان می شنوند ولی به جای آن ها یک نفر از پشت سرم گفت: « سلام! » برگشتم و دختر جوانی را دیدم که حدود بیست سال داشت. شلوار جین رنگ و رو رفته ای پوشیده بود و شنل پاره ای به تن داشت. در تاریکی و کمی دورتر از من ایستاده بود. گفت: « درست از جلو من رد شدید. من شما را صدا هم زدم. »