کتاب منگی

L'Étourdissement
  • 15 % تخفیف
    120,000 | 102,000 تومان
  • موجود
  • انتشارات: افق افق
    نویسنده:
کد کتاب : 1229
مترجم :
شابک : 978-964-369-937-6
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 112
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2005
نوع جلد : جلد نرم
سری چاپ : 13
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

سرگیجه
L'Étourdissement
کد کتاب : 41649
مترجم :
شابک : 978-6009298426
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 101
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2005
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

معرفی کتاب منگی اثر ژوئل اگلوف

کتاب منگی، رمانی نوشته ی ژوئل اگلوف است که اولین بار در سال 2005 منتشر شد. در مکانی غیرمعمول، بین فرودگاه و سوپرمارکت، یک کشتارگاه قرار دارد. مردی جوان و مجرد که در کنار مادربزرگ بدخُلقش روزگار می گذراند، در این کشتارگاه کار می کند. مرد جوان از کار خود راضی نیست و رویای بهبودی شرایط زندگی اش را در سر می پروراند اما در جهان تاریک این رمان، به این راحتی ها نمی توان به دنبال رسیدن به آرزوها بود. رمان منگی، داستان روتین های یک زندگی معمولی است اما اگلوف از همین روزمرگی های پوچ، تصویری فراموش نشدنی و شاعرانه را خلق می کند که با چاشنی طنزی گزنده و خردمندانه، طعم و بویی متفاوت به خود گرفته است. کتاب منگی با شخصیت های جذاب و صحنه های غافلگیرکننده، اثری است که مخاطبین را راضی خواهد کرد.

کتاب منگی


ویژگی های کتاب منگی

برنده ی جایزه ی لیور انتر سال ۲۰۰۵

ژوئل اگلوف
ژوئل اگلوف، زاده ی سال 1970، نویسنده و فیلمنامه نویس فرانسوی است.اگلوف پس از کالج، مشغول تحصیل در رشته ی تاریخ در استراسبورگ شد و بعد از آن، به دانشکده ی سینمای پاریس رفت. او در آن جا چندین فیلمنامه نوشت و دستیار کارگردانی را نیز تجربه کرد. اگلوف اکنون تمام وقت خود را به داستان نویسی اختصاص داده است.
نکوداشت های کتاب منگی
Full of humanity.
سرشار از انسانیت.
Goodreads

Surprising and funny.
غافلگیرکننده و بامزه.
 Amazon Amazon

Unforgettable!
فراموش نشدنی!
Critiques Libres

قسمت هایی از کتاب منگی (لذت متن)
همیشه یه ساعتی هست که تمومی نداره. شبیه ساعت های دیگه ست. جوری که بهش شک نمی کنیم. بعد، واردش می شیم و توش گیر می افتیم. ساحل اون طرفی رو می بینیم، ولی خیال می کنیم هیچ وقت اونجا نمی رسیم. بیهوده دست و پا می زنیم. انگار هرچی زمان می گذره، داریم ازش دورتر می شیم. وقتی ثانیه ها می چسبن به ته کفش هامون، وقتی داریم هر دقیقه رو مثل یه توپ آهنی دنبال خودمون می کشیم، خیال می کنیم اون بیرون، روزها و شب ها پشت سر هم میان ومیرن، فصل ها جای هم رو می گیرن و ما اینجا فراموش شدیم.

توی خونه ی ما هر سال بهم می گفتن بابا نوئل نمیاد چون بدجوری مریضه و شاید حتی تا آخر زمستون هم زنده نمونه. تا این که یه روز واسه این که کلا خیالشون راحـت بشه بهم گفتن بابانوئـل مرده و هیچ کس هم جاش رو نگرفته و همه چی حل و فصل شد.

صبح شبیه چیزی که از صبح می فهمی، نیست. اگه عادت نداشته باشی، حتی شاید ملتفتش نشی. فرقش با شب خیلی ظریفه، باید چشمت عادت کنه. فقط یه هوا روشن تره. حتی خروس های پیر هم دیگه اونا رو از هم تشخیص نمی دن. هوای گند یه شب قطبی رو تصور کنید. روزهای قشنگ ما شبیه همونه.