کتاب دلشاد

Dilshad
(کتاب گرسنگی و سیری)
کد کتاب : 126356
مترجم :
شابک : 978-6222673741
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 360
سال انتشار شمسی : 1402
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 13 اردیبهشت

معرفی کتاب دلشاد اثر بشری خلفان

هشدار!
آنچه در صفحات پیش رو می‌خوانید،
فقط در مخیله‌ی نویسنده اتفاق افتاده است،
و از حالا تا همیشه در مخیله‌ی شما باقی خواهد ماند!
اما ممکن است برخی نام‌ها با نام‌هایی در واقعیت مشابه باشد که هیچ قصد و نیتی در پس آن نبوده است.
داستان این کتاب با روایت فردی آغاز می‌شود که گویا از کودکی او را شوم و بدقدم می‌دانستند، زیرا پدرش با تولد او از تشنگی هلاک شد. نام او را فرحان گذاشتند، یعنی خوشحال، تا از این طریق از بدقدمی‌اش بکاهند. او در ابتدا شرحی از کودکی‌اش ارائه می‌دهد، از تصمیمی که برای زندگی پس‌از مرگ مادرش داشته، از لقبی که مردم او را با آن می‌خواندند و...

کتاب دلشاد

قسمت هایی از کتاب دلشاد (لذت متن)
اندکی پیش از غروب آفتاب به محلۀ خودمان برمی گشتم که همه مرا «آب آورده» صدا می کردند، و من که نمی دانستم چگونه این نام را به ارث برده ام جواب آنها را می دادم. درواقع این نام را پذیرفته بودم، همان طور که نبودن پدرم را پذیرفته بودم. مادرم به من گفته بود پدرم چند ماه قبل از به دنیا آمدن من مرد و مرگ او باعث شد مردم مسقط گرفتار بی آبی شوند، چون چشمۀ «النل» بعد از آنکه چوپان‏ها جنازۀ پدرم را پیدا کرده بودند، شور شده بود. جنازۀ پدرم را زیره درختچه ای در نمک زار پیدا کرده بودند که از بین رفته بود و او را از طنابی که با لیف خرما بافته بود و همیشه به کمرش می بست، شناخته بودند. اما هیچ کس حرف مادرم را باور نمی کرد. خودم وقتی بزرگ شدم به چشمۀ النل رفتم و دیدم آبش شیرین است. هیچ کس هم به یاد نمی‏آورد که روزی پدری داشته‏ام. معنای «آب آورده» را وقتی بزرگ تر شدم فهمیدم و متوجه شدم لحن کسانی که با آن صدایم می کنند، هنگام گفتن این کلمه فرق می کند. سر همین با سعید بن ناصر دعوا کردم و بچه های دیگر بر سرم ریختند و مرا به باد مشت و لگد گرفتند و جنازه ام را جلوی خیمه مان انداختند. خون از دماغ و دهانم جاری بود. مادرم از دور نگاه می کرد و دخالتی نداشت. اما بعد که بچه ها رفتند، مشتی خاک برداشت و روی زخم هایم ریخت.