کتاب گره ی کور

Kordugum
کد کتاب : 12659
مترجم :
شابک : 978-9642950768
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 369
سال انتشار شمسی : 1397
سال انتشار میلادی : 2017
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب گره ی کور اثر عایشه کولین

این کتاب درباره زنی جوان است که به دلیل بستری شدن طولانی در بیمارستان حافظه اش را از دست داده و حالا تنها چیزی که می خواهد کشف حقیقت و گذشته اش است.

رمان «گره کور» ۴ فصل اصلی دارد که به بخش های متعدد تقسیم می شوند. عناوین فصول چهارگانه این کتاب به ترتیب عبارت اند از: «جای من آنقدر دور است که به دوردست ها غلبه می کند»، «تمام آنهایی که دلتنگشان هستم جدا از من زندگی می کنند»، «یا همه چیزم یا هیچ، از من نپرس دنیایم چطوری است» و «یک مشکل حل نشدنی دارم که اگر حل شود، درونم غوغا می شود».

در فصل اول، این بخش ها درج شده است: راز، باغ ذهنم، دکتر اورهان باستیالی، زندگی بدون اینکه چیزی را بدانی چقدر راحت است. عناوین بخش های فصل دوم کتاب پیش رو هم به این ترتیب هستند: من زنی جوان بودم، دکتر جمیل بوستانجی گیل، رازهای گیزم، اسرا، از هم گسیخته.

طبل به کمک مضرابش نواخته می شود، تنهای تنها با ارواح داخل خانه ام، من هرجا که باشم بلا هم آنجاست، نپرس که دنیای من در چه وضعی است هم بخش های تشکیل دهنده فصل سوم کتاب هستند. آخرین فصل کتاب هم دربرگیرنده این بخش ها هستند: ویلایی در سیلیوری، بیدارشدن در روزی جدید، بمب، در پس هر شب صبحی می آید، در هر شری خیری وجود دارد، جهت کشتی.

کتاب گره ی کور

عایشه کولین
عایشه کولین (به ترکی استانبولی: Ayşe Kulin) (زاده ۲۶ اوت ۱۹۴۱) نویسنده داستان کوتاه، فیلمنامه‌نویس و رمان‌نویس زن ترک است.کولین در سال ۱۹۴۱ در استانبول به دنیا آمد. پدر او، موهیتین کولین، اصالت بوسنیایی داشت و یکی از اولین مهندسان عمران در استانبول بود که شرکت تأسیسات هیدرولیک دولتی (DSİ) را تأسیس کرد. مادرش سیتاره هانیم، چرکس و نوه یکی از وزرای اقتصاد عثمانی بود.
قسمت هایی از کتاب گره ی کور (لذت متن)
در ظاهر من هم خیلی آرام بودم اما درونم طوفانی به پا بود. بدون اینکه حتی خودمان بدانیم اسیر نقشه هایی شده بودیم که هرکس دوست داشت از آن به نفع خودش برداشت بکند. مثل یک میکروب موذی، هر کسی را که از کنارش رد می شد، درگیر می کرد. اول از همه تاریک را درگیر کرده بود، از او هم به من منتقل شد و از من هم به دکتر اورهان رسیده بود. حالا بگذار ببینم به جز ما قرار بود سر چه کسی را به باد بدهد! چطور متوقف می شود، چطور کشته می شد؟ من و دکتر اورهان امیدوارم بودیم بتوانیم با ندیده گرفتن دیده ها و شنیده هامان از شرش خلاص شویم.

قدم هایم را آرام و شمرده برمی داشتم اما برای اینکه از محدوده دید او خلاص شوم در واقع پله ها را چهار پنج تا یکی طی کردم و وارد اتاق شدم. در را بستم و بالافاصله درز و دورز کتم را وارسی کردم. چیزی به دست نیاوردم. یکبار دیگر با دقت نگاه کردم. جرأت نمی کردم وارد آستری کت بشوم. شاید کمیسر کت را پس می خواست. به همین دلیل بارها با دستم جای آن را بررسی کردم اما کارت حافظه مطمئنا در جایی که آن را دوخته بودم نبود! یکی آن را برداشته بود! کمیسر؟ در کلانتری آن را پیدا کرده بودند؟ یا قبل از اینکه از ماردین بیرون بیایم کس دیگری آن را برداشته بود؟ طوفان درونم به یک سونامی بزرگ تبدیل شده بود، چرا که خطر هنوز از بین نرفته بود!