کتاب چشم هایت

Avec tes Yeux
کد کتاب : 12762
مترجم :
شابک : 9789644429743
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 480
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2015
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 8
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

معرفی کتاب چشم هایت اثر سیر سدریک


توماس مدتی است که خواب های وحشتناکی می بیند. خواب های آشفته‌ای که با شروع او را بیدار می کند و هرشب خواب شکننده او را از هم می پاشد. بعد از یک جلسه هیپنوتیزم که برای حل مشکلات بی خوابی خود ، یک بصیرت دردسر سساز بدست می آورد.

او می بیند که زن جوانی را شکنجه می کند ... با اطمینان به اینکه قتلی واقعا در حال وقوع است ، به جستجوی قربانی می رود. کابوس توماس تازه شروع شده است.

سیر سدریک ، نویسنده این کتاب که تحت عنوان کتاب «چشم هایت» به فارسی منتشر شده است، در این کتاب با تعلیقی فوق العاده مخاطبین خود را مجذوب می‌کند. این کتاب که در ژانر وحشت نوشته شده است به خوبی با فضاسازی های دقیق و حساب شده خواننده را با خود همراه می کند. سیر سدریک داستان خود را در این کتاب از دو روایت مجزا آغاز می کنند. دو روایتی که در ابتدای کتاب به نظر می رسد چندان نقاط مشترک بخصوصی با یکدیگر ندارند. اما رفته رفته این دو روایت با هم تداخل پبدا می کنند و داستان به نقطه اوج کشمکش خود می رسد.

کتاب چشم هایت

سیر سدریک
سیر سدریک، متولد 24 اکتبر 1974 در سن گودنس، نویسنده فرانسوی و نویسنده یک داستان هیجان انگیز است.وی در سنت جنیز-اولت در آویرون بزرگ شد.وی پس از تحصیل در انگلیسی، چند سال در زمینه انتشارات، روزنامه نگاری و ترجمه کار کرد، در حالی که در صفحات مجلات داستان های خارق العاده و کارآگاهی را منتشر می کرد، به شدت از نویسندگانی مانند استیون کینگ، کلیو بارکر یا ادگار آلن پو الهام گرفته بود.
قسمت هایی از کتاب چشم هایت (لذت متن)
آن شب نیز توما خوابش نمی برد. تا جایی که می توانست، بر روی تخت در کنار سوفی دراز کشید. امیدوار بود اگر از جایش بلند نشود، خواب به سراغش بیاید. ولی فایده ای نداشت. آن شب نیز، همچون همه شب های دیگر، قرار نبود بخوابد. آن شب نیز قرار بود در آشفتگی به سر شود. از وقتی که وارد بستر می شد و تنش با ملافه ها تماس پیدا می کرد، می دانست که نمی تواند بخوابد. حتی حضور سوفی در تخت نیز او را عصبانی می کرد. سوفی ای که با دست هایی گره کرده به خواب رفته بود. بدن توما داغ شده بود، آن هم از شدت عصبانیت و او می دانست نمی تواند آن را مهار کند. آن شب نیز بحثشان شده بود. نزدیک به دو سال می شد که باهم بودند. همدیگر را در مهمانی جشن تولد دوستی مشترک ملاقات کرده و خیلی زود به سمت هم کشیده شده بودند. از آن زمان به بعد، دیگر از هم جدا نشده بودند. توما با همان نگاه اول عاشقش شده بود؛ عاشق صورت مثلث گونه اش، طره ی زیبای موهایش، چهره ی متفکر و، درنهایت، خنده های از ته دلش.

این طور به نظرش رسیده بود که با نگاهی ساده می توانستند همدیگر را درک کنند و اینکه برای همدیگر ساخته شده بودند. توما در نخستین روزهای آشنایی اش با سوفی گمان می کرد خوشبختی اش تضمین شده خواهد بود. ولی باگذشت زمان، بی آنکه خودشان متوجه باشند، به تدریج از هم فاصله گرفته بودند. اکنون نیز چندهفته ای می شد که توما صدای خنده سوفی را نشنیده و درخشش چشمانش را ندیده بود. سوفی دیگر خشم و عصبانیت خود را نه متوجه بانک دارها، سرمایه دارها، دزدها و ظالمان، که متوجه توما می کرد. در مورد کارهایی حرف می زد که توما باید می کرد و نکرده بود و در مورد قول هایی که به آن ها عمل نشده بود. کوچک ترین بحثی میانشان، سرانجام به گریه و دادوفریاد سوفی تبدیل می شد. مانند آن شب که بحثی بی مورد درباره مقصدشان برای تعطیلات بعدی کرده بودند. توما نمی دانست چه چیزی باعث شده بود کارشان به آنجا بکشد. فقط این اشتباه را کرده و گفته بود که آن سال ازنظر مالی توانایی سفر به دریا را ندارند. سوفی نیز خیلی سریع خشمگین شده و توما را متهم به این کرده بود که صبح تا شام مانند فردی به دردنخور پشت رایانه اش نشسته و هیچ کار به دردبخوری نمی کند. حتی حاضر نمی شود شغلش را عوض کند تا بتواند نیازهای او را پاسخ گوید. توما نیز، همچون همیشه، هیچ حرفی برای گفتن پیدا نکرده بود.