کتاب شب جاهلان

Shabe Jahelan
کد کتاب : 13105
شابک : 9786007141199
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 276
سال انتشار شمسی : 1397
سال انتشار میلادی : 2018
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب شب جاهلان اثر منصور علیمرادی

صدای جوانانه ی موسی سحر داشت؛ ساحرانه می خواند، غریب و جادویی و دلنواز. ذهن مردان کار و کشت را به دوردست های جوانی می برد؛ به عاشقی ها و اشتیاق ها، کشتی گرفتن های سر خرمن جای، به کانال بندی های دسته جمعی، به روزگاری که دختران جوان به خوشه چینی می آمدند و مردان عزب دل در گروی زنی داشتند. موسی جوانی را دوباره در دل های مردان کار و کشت شعله ور می کرد؛ طراوت سال های پرباران را، حرارت جودرو، باران بارهای بهاری که شتررود را به طغیان وامی داشت، گاه رام کردن اسبان سرکش خان که دختران جوان را از کپرها به تماشا می کشاند در میدانگاهی ده. نوای نی انگار از میان استخوان های مردان پیر می آمد. میرزا می نواخت، موسی می خواند، دل ها گر می گرفت و خیالات در سرها بسط می یافت. «دم صبحی ز بندر بار کردم / چه بد کردم که پشت بر یار کردم. رسیدم بر لب نهر شتررود / نشستم گریه ی بسیار کردم. » پیرمردی از ته کنتوک نالید: «شیر مادرت حلال، موسی جان.»؛

کتاب شب جاهلان

منصور علیمرادی
نویسنده، شاعر، نویسنده و پژوهشگر فرهنگ اصالتا اهل جنوب کرمان است. از همان دوران نوجوانی به زبان و ادبیات فارسی علاقه مند بود و فعالیت ادبی اش را شروع کرد. علاوه بر داستان نویسی و سرودن شعر، در زمینه ی فرهنگ بومی جنوب استان کرمان پژوهش های بسیاری انجام داده و آثاری مثل شروگ ماه، لیکوهای رودباری و افسانه های مردمان کرانه های رود هلیل و اشعار و ترانه های شفاهی و فرهنگ بزرگ ضرب المثل های جنوب کرمان را نوشت. مجموعه داستان های زیبای هلیل، نام دیگرش باد است سینیور، رمان تاریک ماه و بازنویسی افسانه ی...
قسمت هایی از کتاب شب جاهلان (لذت متن)
صدای مطنطن پاشنه ی کفش هات تداعی کننده ی قصاید خاقانی است. نرم باد دم صبح موهای خرمایی تو و کله ی درختان خرما را می رقصاند. صدای جویبار و بلبل های باغی از نخلستان می آید، هوا سرشار از طراوت و تنهایی است. خیابان در این وقت صبح خلوت است. تو قدم هایت را با نظم خاصی برمی داری. به ساعت مچی ات نگاه می کنی. گویا هنوز تا زنگ مدرسه به اندازه کافی فرصت داری. کیفت را گرفته ای زیر دست و مغرورانه راه می روی؛ عین خرامیدن کبکی کوهی. آن وقت ها یاد نگرفته بودی این طوری راه بروی؛ سربالایی های تهران برایت سخت بود. این نوع راه رفتن را نیاموخته بود هنوز. تو باهوش بودی در آموختن، در به روز شدن، در لوندی و دلبری، در راه رفتن با کفش پاشنه بلند! دلبرانه راه می روی در این وقت صبح، در این خیابان خلوت، بر این آسفالت سرد.