" کوشک " مغازه ای در خیابانی دورافتاده مصالحِ آن نالههای باد است پاهایش، نمکِ ذوب شده درباران. پشتِ شیشههای رنگی گلدانهای خالی روبانهایی برجامانده از پروانهها قیچیِ آغشته به خونِ شکوفهها گلی آویزان بر در دردسرِ واژهها را کم میکند: «ما قبلا دراینجا گُل میفروختیم.» از همین کتاب
علیوان خیلی خوبه