پژوهشگران در سال های اخیر، به ارتباطاتی میان شباهت های اعصاب شناختیِ بیماری های روانی، و خلاقیت در ذهن اشاره کرده اند.
کتاب «آنا کارنینا» از زمان نخستین انتشار در سال 1878 به عنوان یکی از برجسته ترین نمونه ها در «داستان واقع گرا» شناخته شده است.
نویسندگان پرتعدادی در «ادبیات روسیه» ظهور کرده اند که ایده های ژرف، آثار ادبی و توانایی آن ها در داستان سرایی در طول زمان طنین انداز بوده است.
کتاب «جنگ و صلح»، رمانی جسورانه و وسیع اثر «لئو تولستوی» است که داستان حمله ی ناپلئون به روسیه در سال 1812 را روایت می کند و چشم اندازی دقیق را از جامعه ی روسیه در اوایل قرن نوزدهم به تصویر می کشد.
خواندن زندگینامه افراد موفق و حتی افراد غیر موفق برای همه ما لازم است. اما واقعا چه فایده مهمی برای ما دارد؟
در دست گرفتن جایزه نوبل ادبیات برای همه نویسندگان یک آرزو و رویا است. اما این رویا برای همه محقق نشد.
تولستوی می نویسد ایمان هر چه باشد، به وجود محدود انسان، معنایی نامحدود می دهد، معنایی که از طریق رنج، محرومیت و یا مرگ نابود نمی شود:
تولستوی به عنوان نویسنده ای فوق العاده زبردست و تأثیرگذار، می دانست که رمان ها باید سرگرم کننده باشند، در غیر این صورت هیچکس زحمت خواندنشان را به خود نخواهد داد.
انگار کتاب کودکی از نشر ثالث اولین بخش از سهگانه کودکی نوجوانی جوانی هست پس چطور تعداد صفحاتش از نصف این کتاب نشر نیماژ و بقیه نشرها بیشتر هست ؟ این کتابها خلاصه شده هستند ؟ ممنون میشم اگه یک نفر توضیح بده
جدای از خود کتاب که کار نویسندهی بزرگ لف تولستویی است و با استادی تمام هنر داستان نویسی را با روانشناسی تلفیق کردند ترجمهی پرتوان آقای بابک شهاب که این پیچ و خمهای ادبی رو به زیبایی به تصویر کشیدهاند و همچنین صفحه آرایی و جلد خوب نشر نیماژ یک تجربهی ناب از خوانش این رمان را به من دادند.سپاسگزارم.
آقای بابک شهاب هم از روسی ترجمه کردند و نشر نیماژ هم وارد بازار کتاب کرد
بلاشک این اثر را با ترجمهٔ مستقیم از روسی آقای کریم کشاورز بخوانید. (امیدوارم تجدید چاپ شود.) – – – {از متن کتاب} . . . [سرگذشت کودکی] ٬ ٬ ٬ چهرهٔ مهربان آلمانیش و آن لحن همدردیش و اینکه میکوشید دلیل گریستن مرا دریابد سبب شد که سیل اشک بیش از پیش از چشمانم روان شود. شرمنده بودم، نمیفهمیدم چگونه دقیقهٔ پیش کارل ایوانویچ را دشمن میداشتم و خلعت و کلاهک منگولهدار او را چندشآور میپنداشتم. حالا، برعکس، همهٔ این چیزها در نظرم فوقالعاده دوست داشتنی مینمود و حتی آن منگوله را دلیل قاطع نیکی خصال او میشمردم. گفتمش سبب گریستنم خواب پریشانی است که دیدهام. گویی که مادرم مرده است. او را میبرند به خاک بسپارند. این چیزها را از خود ساختم. اصلاً به یاد نداشتم که در آن شب چه خوابی دیدهام. ولی چون کارل ایوانویچ از داستان من متأثر شد و درصدد تسکین خاطرم برآمد، پنداشتم که آن واقعهٔ دهشتانگیز را واقعاً به خواب دیدهام و اشک از دیدگانم سرازیر شد، منتها این بار به سبب دیگر. ٬ ٬ ٬
بینظیر با ترجمهی محمد مجلسی