کتاب ردپای فرشته

The Mark of the Angel
کد کتاب : 13410
مترجم :
شابک : 978-600-367-406-6‬‬
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 280
سال انتشار شمسی : 1397
سال انتشار میلادی : 1998
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 18 مهر

نامزد جایزه گیلر

نامزد جایزه گاورنر جنرال

معرفی کتاب ردپای فرشته اثر نانسی هوستون

کتاب ردپای فرشته، رمانی نوشته ی نانسی هوستون است که اولین بار در سال 1998 انتشار یافت. داستان این رمان در سال 1957 و در پاریس می گذرد، جایی که زخم های روانی ناشی از جنگ جهانی دوم هنوز حتی شروع به بهبودی نیز نکرده اند. زنی جوان و آلمانی به نام زوفی، با موزیسینی فرانسوی به نام رافائل ازدواج می کند. سردی و شخصیت نه چندان صمیمی زوفی در نظر رافائل بسیار جذاب و برانگیزاننده است. روزی در محله ی قدیمی و یهودی نشین شهر، زوفی با مردی مجار آشنا می شود که سازنده ی آلات موسیقی است. پس از این آشنایی، زندگی آن ها به شکلی غیرمنتظره و قابل توجه، دگرگون می شود. این شخصیت ها، با شوری در سر و زخم های بهبود نیافته ای که از جنگ خورده اند، در کنار یکدیگر از محدودیت های خطرناکی عبور می کنند.

کتاب ردپای فرشته

نانسی هوستون
نانسی هوستون، زاده ی ۱۶ سپتامبر ۱۹۵۳، نویسنده ای کانادایی است. هوستون آثارش را هم به زبان فرانسه و هم انگلیسی می نویسد. او همسر سابق «تزوتان تودوروف» (تاریخ نگار فرانسوی) است و از این ازدواج دو فرزند دارد. هوستون در حال حاضر با نقاشی سوئیسی زندگی می کند. از او ۲۵ اثر داستانی و ۱۴ اثر غیرداستانی به چاپ رسیده است.
نکوداشت های کتاب ردپای فرشته
An unforgettable tale of three lives.
داستانی فراموش نشدنی درباره ی سه زندگی.
Barnes & Noble

With a shocking climax.
با نقطه ی اوجی شوکه کننده.
Goodreads

A mesmerizing novel of love, betrayal, and the ironies of history.
رمانی مسحورکننده درباره ی عشق، خیانت و اتفاقات کنایه آمیز تاریخ.
Amazon Amazon

قسمت هایی از کتاب ردپای فرشته (لذت متن)
زوفی آنجا بود. او را می دیدم. چهره ی سفید یا دقیق تر بگویم: رنگ پریده. در راهروی تاریک طبقه ی دوم خانه ای زیبا و قدیمی در خیابان سن، مقابل دری ایستاده بود و می خواست در بزند. به در ضربه نواخت. سرگردانی خاصی در رفتارش مشهود بود. تازه چند روزی می شد که به پاریس آمده بود؛ به پاریسی لرزان پشت شیشه ی پنجره های کثیف و چرک آلود. پاریسی غریب و بیگانه، خاکستری، سربی، بارانی، در ایستگاه شمالی. در دوسلدورف سوار قطار شده بود.

دختری بیست ساله بود. طرز لباس پوشیدنش نه خوب بود نه بد. دامن خاکستری ژین دار، بلوز سفید، جوراب های سفید. کیف چرمی مشکی و کفش های ست آن. سر و وضعش بسیار ساده و معمولی بود. اما با دقت در او، احساس می کردی زوفی دختری معمولی نبود بلکه عجیب به نظر می آمد. در نگاه اول، علت چنین احساسی را نمی فهمیدید اما بعد در می یافتید؛ هیچگونه شور و شوقی در زوفی نبود.

در انبار گشوده شد. همانند یک خواب بد یا قصه ی اشباح، آرام جیر جیر صدا می داد. زوفی میخکوب مانده بود و نگاه می کرد: هیچکس آن را هل نمی داد. در انبار، خودش به تنهایی باز می شد! اما چرا؟! نه کسی بلکه چیزی وجود داشت. چیزی می خزید، سراسر سیاه و قرمز... همچون جرقه ای، همچون احساسی ناگهانی. زوفی فهمید؛ شیطان بود، و همزمان همان مرد سیاه، همان مرد وحشتناک سیاه درون ترانه، همان کسی که شب ها در تختتان به سراغتان می آید، شما را می دزدد، شما را می کشد، چه کسی از این مرد سیاه می ترسید؟