کتاب نامه های آقای پاول

Pavel's Letters
کد کتاب : 13583
مترجم :
شابک : 978-9643746438
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 236
سال انتشار شمسی : 1398
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

معرفی کتاب نامه های آقای پاول اثر مونیکا مارون

کتاب نامه های آقای پاول نوشته ی مونیکا مارون، سرگذشت پدربزرگ دختری به نام مونیکا را در زمان جنگ جهانی دوم روایت می کند که به دلیل ملیت لهستانی - یهودی از برلین اخراج و به یک کمپ فرستاده می شود.

مونیکا تنها تصاویری سیاه و سفید از پدربزرگش پاول در ذهن دارد. او پس از مدت ها به طور اتفاقی نامه های آقای پاول (Pawels Briefe) را که برای مادرش هلا نگاشته بود، می یابد و تصمیم می گیرد تا در گذشته ی مه آلود خانواده اش کاوش نماید و آن را از میان ابهام و شایعه بیرون آورد. او از زبان و تصاویر یادها، زندگی خویش را از نو می سازد و آن را با زندگی مادرش پیوند می دهد. بدین ترتیب تصویری از یک خانواده در طی بیش از سه نسل و هم زمان با آن هم برشی طولی از تاریخ آلمان در قرن بیستم پدید می آید.

مونیکا مارون (Monika Maron) با شگرد ترکیبی روایتش موفق می شود از تکه های لحظات و تصاویر، جهان های زندگی متضادی را به تصویر بکشد و آن ها را با هم مرتبط سازد: حقیقت زندگی لهستانی - یهودی آقای پاول و همسرش خانم یوزفا از یک سو، زندگی تحت تأثیر کمونیست واقع شده ی هلا که از سوسیالیسم دفاع می کند، از سویی دیگر و سرانجام هم واقعیت زندگی خود نویسنده که کودک جنگ بوده است.

کتاب نامه های آقای پاول

قسمت هایی از کتاب نامه های آقای پاول (لذت متن)
هلا می گوید، در هر حال خیلی بد بازی کردند. هلا مثل من خیلی کم از فوتبال سرش می شود. مثل من هم علاقه ی کمی به فوتبال دارد. از آن گذشته فکر می کنم که او - حتا چون برای تماشای فوتبال از تلویزیون باید عینک بزند - نتوانسته خیلی از بازی خوب کروات ها و بازی بد آلمانی ها را ببیند. ولی اگر هم خودش آن ها را می دید ناممکن بود بداند که اصلا بازی خوب و بدشان چه طور بود. ما وقتی داشتیم با صدایی لرزان و نگران به طرفداری یا مخالفت از آلمان حرف می زدیم، اصلا حرف هایمان در مورد فوتبال نبود. البته من طرفدار آلمان بودم چون به نظرم طبیعی است که آدم طرفدار تیم کشور خودش باشد. وقتی بد بازی می کند، به یک شانس و اقبال نیاز دارد، وقتی که از شانس و اقبال خبری نباشد و حتا بدبیاری هم می آورد و می بازد، دیگر عصبانی می شوم.

وقتی از تیم حریف که آلمانی ها ازش می بازند هم هیچ خوش ام نمی آید، بیش تر عصبانی می شوم. من اصلا ورزشی فکر نمی کنم و این که نمی خواهم حتما تیم بهتر ببرد، بلکه امیدوارم که تیم مان ببرد، حالا خوب باشد یا بد. در واقع معتقدم که هلا در این مورد مثل من فکر می کند، فقط این که آلمانی ها تیم خودشان نیستند بلکه بر عکس: از همیشه کم تر خودشان هستند، کم تر از فرانسوی ها، انگلیس ها، ایتالیایی ها و البته کروات ها. احتمالا آلمانی ها خودشان حتا رقیب و حریف خودشان هستند، همان طور که تاریخ دانان آلمان غربی دشمن و حریف خودشان هستند، چون فرض اش این است که آن ها هم مثل تاریخ دانان آلمان شرقی دارند دروغ می گویند، به همین خاطر وقتی من اعتمادی به تاریخ دانان شرقی ندارم، اجازه ندارم اعتمادی هم به تاریخ دانان آلمان غربی داشته باشم، به همان نسبت هم نباید طرفدار تیم آلمان غربی باشم، حتا شده اگر آلمان شرقی هیچ تیم فوتبالی از آن خودش نداشته باشد.