کتاب ناشناس

The Village of Stepanchikovo
کد کتاب : 14010
مترجم :
پریسا شهریاری
شابک : 978-6002539335
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 480
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1859
نوع جلد : جلد سخت
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

معرفی کتاب ناشناس اثر فئودور داستایفسکی

«ناشناس»، یا به نام اصلی‌تر "دهکده‌ی ستیپان‌چیکاوا و اهالی آن"، نوشته‌ی فیودار داستایفسکی، یکی از آثار اولیه و کمتر شناخته شده‌ی این نویسنده‌ی بزرگ روسی است. این رمان که در سال 1859 منتشر شده، با سایر آثار معروف داستایفسکی مانند "جنایت و مکافات" یا "برادران کارامازوف" تفاوت‌های چشمگیری دارد. "ناشناس" بیشتر به عنوان یک کمدی یا رمان طنزآمیز شناخته می‌شود، اما همچنان عناصر عمیق انسانی و اخلاقی مختص به داستایفسکی در آن مشهود است.
در این رمان، داستایفسکی به زندگی در یک دهکده‌ی دورافتاده‌ی روسی می‌پردازد، جایی که شخصیت‌های گوناگون و عجیب و غریب با یکدیگر در تعامل هستند. محور داستان حول محور یک اشراف‌زاده‌ی جوان و نجیب می‌چرخد که به دهکده‌ی ستیپان‌چیکاوا بازمی‌گردد و با درام‌های خانوادگی و اجتماعی روبرو می‌شود. این رمان به خاطر شخصیت‌های رنگارنگ و داستان‌های فرعی غنی‌اش مشهور است. یکی از ویژگی‌های برجسته‌ی رمان «ناشناس»، توانایی داستایفسکی در خلق شخصیت‌هایی است که به نظر می‌رسد از دل جامعه‌ی روسیه برخاسته‌اند. هر یک از این شخصیت‌ها، از جمله خودخواهان، خیراندیشان، متظاهران، و عاشقان، نماینده‌ی جنبه‌هایی از روحیه‌ی روسی و انسانیت در کل هستند. داستایوفسکی این رمان را در زمان تبعید و زیر فشار سانسور می نویسد بنابراین پشت ظاهر ساده ی آن ، رمانی سرشار از تمثیل ها و استعاره هاست که به وضعیت روسیه در آن زمان اشاره می کند.

داستایفسکی در این رمان به موضوعاتی مانند قدرت، تقلب، محبت و فداکاری می‌پردازد. طنز موجود در داستان گاهی اوقات تیره و سیاه است، اما در عین حال، لحنی گرم و انسان‌دوستانه دارد که خواننده را به خنده وامی‌دارد و همزمان به فکر فرو می‌برد. داستایفسکی در «ناشناس» به نحوی شگفت‌انگیز از زبان طنز برای بررسی مسائل جدی و ژرف استفاده می‌کند. این کتاب نه تنها یک اثر سرگرم‌کننده است، بلکه به عنوان یک اثر ادبی عمیق و چندوجهی نیز قابل تقدیر است. اگرچه "ناشناس" ممکن است به اندازه‌ی سایر آثار معروف داستایفسکی شهرت نداشته باشد، اما به عنوان یک شاهکار از یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان تاریخ، حتما ارزش مطالعه را دارد.


کتاب ناشناس

فئودور داستایفسکی
فئودور میخایلاویچ داستایوفسکی، زاده ی ۱۱ نوامبر ۱۸۲۱ و درگذشته ی ۹ فوریه ی ۱۸۸۱، نویسنده ی مشهور و تأثیرگذار روس بود. پدر داستایفسکی پزشک بود و از اوکراین به مسکو مهاجرت کرده بود و مادرش، دختر یکی از بازرگانان مسکو بود. او در ۱۸۳۴ همراه با برادرش به مدرسه ی شبانه روزی منتقل شدند و سه سال آن جا ماندند. داستایفسکی در پانزده سالگی مادر خود را از دست داد. او در همان سال امتحانات ورودی دانشکده ی مهندسی نظامی را در سن پترزبورگ با موفقیت پشت سر گذاشت و در ژانویه ی ۱۸۳۸ وارد این دانشکده شد. در تابستا...
قسمت هایی از کتاب ناشناس (لذت متن)
واقعا می خواهم ببینم اگر مادرتان، یا چه طور بگویم آخر، همان مقصر اصلی به دنیا آمدن شما، واقعا عصا دستش بگیرد و با دستی که از شدت گرسنگی می لرزد، بر آن تکیه بزند و صدقه طلب کند، چه حالی پیدا می کنید؟ واقعا اگر این طور شود، شرم نمی کنید؟ اول به خاطر جایگاه همسر یک ژنرال بودن و دوم به خاطر آن قلب پاکشان ... چه حالی پیدا می کنید وقتی او به یکباره - یقینا که این طور نخواهد شد ولی خوب، از سر اتفاق که ممکنه - پای پنجرۀ خود شما بایستد و دست نیاز دراز کند، در حالی که شما پسر تنی اش تو همان موقع در تشک پرتان فرورفته اید و ... خلاصه توی نازونعمت! جدا که چه وحشتناکه، وحشتناک! ولی وحشتناکتر از همه اینه که، سرهنگ، اجازه بدهید این را صادقانه بگویم، وحشتناکتر از همه اینه که شما الان روبه روی من درست مثل یک ستون بی احساس ایستاده اید و دهانتان بازه و فقط مدام پلک می زنید. حتی باید بگویم که این یک جورهایی خلاف ادبه؛ چون در شرایطی مثل این باید موی سرتان را می کندید و جوی اشک جاری می کردید... چی می گویم، جوی کدامه! در چنین شرایطی به خدا که باید رودخانه، دریاچه، دریا و اقیانوس اشک راه می انداختید!...
صفحه 79
نمی خواهم، پاپاجان نمی خواهم ساکت شوم! دیگر هم ساکت نمی مانم! خیلی وقته داریم این فاما فامیچ شما، این مردک کثافت رذل را تحمل می کنیم! بالاخره هم این فاما فامیچ همه مان را نابود می کند؛ چون همه مدام تو گوشش می خوانند که عاقل و جوانمرد و شریف و عالم و دانشمنده، و اصلا معجونی از صفات پسندیده ست. فاما فامیچ هم که مثل احمق ها همۀ اینها را باور کرده! آن قدری که صبح تا شب با عزت و احترام غذاهای خوشمزه می برند و جلوش می گذارند، اگر تعارف هر کس دیگری می کردند، از خجالت آب شده بود، ولی فاما فامیچ هر چی تعارفش می کنند، می خورد، و بازهم سفارش مـی دهد. حالا خودتان می بینید که یک روز همه مان را درسته قورت می دهد. همۀ اینها هم تقصیر پاپاجانه! فاما فامیچ رذل، کثافت رذل، جلو همه تان دارم می گویم و از کسی هم نمی ترسم! یک احمق واقعیه؛ یک شلخته بدعنق نانجیب؛ یک مستبد سنگدل خبرچین و دروغگو ... وای که اگر دست من بود، همین الآن گوشش را می گرفتم و از خانه می انداختمش بیرون، ولی پاپاجان هی ازش تعریف و تمجید می کند؛ پاپاجان دیوانه اونه!...
صفحه 176
هفته پیش فاما فامیچ دادوهوار راه انداخته بود که نمی خواهد در این خانه بماند و دوید طرف جالیز و از کومه یک بیل برداشت و شروع کرد به کندن زمین. ما همه تعجب کردیم؛ گفتیم نکند دیوانه شده؟ می گفت، برای این که بعدا سرزنشم نکنند نان مفت خورده ام، زمین بیل می زنم و نانی را که خورده ام در می آورم و بعدش از این خانه می روم. ببینید کارم را به کجا کشانده اید! همه فورا زدند زیر گریه و روی زانو افتادند و می خواستند بیل را از دستش بگیرند؛ ولی فاما همین طور به کندن زمین ادامه داد؛ و با این کارش فقط همه شلغم ها را کند.
صفحه 218