«جنایت عجیب جان بولنویس» از جی. کی. چسترتون، که نخستینبار در فوریه ۱۹۱۳ در مجلهی مککلور منتشر شد و سپس در کتاب «خرد پدر براون» (۱۹۱۴) جای گرفت، نمونهای شاخص از داستانهای کوتاه کارآگاهی اوست؛ داستانی که همچون بسیاری از ماجراهای پدر براون، مرز میان جنایت ظاهری و حقیقت اخلاقی را در هم میشکند. چسترتون در این روایت، در پوشش یک معمای قتل، به بررسی حسادت، خودارزشمندی، سوءبرداشتهای رمانتیک و خشونت پنهانی که در دنیای ذهن رخ میدهد میپردازد. داستان با ورود کالهون کید، روزنامهنگار آمریکایی «وسترن سان»، به انگلستان آغاز میشود؛ خبرنگاری ماجراجو که قصد دارد با جان بولنویس، فیلسوف گوشهگیری که با همسر بازیگرش در گری کاتج و در نزدیکی املاک وسیع پندراگون زندگی میکند، مصاحبهای انحصاری انجام دهد. اما ورود او مصادف میشود با قتل تکاندهنده سر کلود چمپیون، اشرافزادهای که رابطهای پیچیده با همسر بولنویس دارد و شبی مهتابی در باغ با ضربات چاقو به قتل رسیده است. فضای داستان آکنده از نشانههای رازآلود است: جنگل کاج، مهتاب سرد و شمشیری باریک که بر زمین افتاده و قطرات خونی که مسیری مبهم را ترسیم میکنند. شواهد اولیه، بهویژه اثر انگشتی که تا نیمهی تیغهی شمشیر فرو رفته، ظاهری ساده و آشکار دارد؛ آنقدر آشکار که تقریبا بیش از حد درست به نظر میرسد. در همین فضای شایعات و سوءظنهاست که پدر براون از راه میرسد، کشیش-کارآگاهی که عمل او نه بر گردآوری شواهد فنی بلکه بر شناخت ماهیت آدمیان استوار است. براون بعد از دیدار با همسر بولنویس - زنی که با لباس ساتن به سبک رنسانس نوعی تئاتر ناخودآگاه در صحنهی جنایت میآفریند - به چیزی فراتر از شواهد نگاه میکند: او به «امکان اخلاقی» جنایت توجه دارد، یعنی اینکه آیا شخصیت بولنویس اصلا توان انجام چنین عمل پرهیجانی را دارد یا خیر. این عدم تناسب میان روحیهی شاعرانه و فلسفی بولنویس و خشونت دراماتیک قتل، نخستین شک پدر براون را بنا میگذارد. تحلیل روانشناختی براون لایههای جدیدی را آشکار میکند: قتل ظاهری درواقع پردهایست بر جنایتی عمیقتر، جنایتی در قلمرو روح. سر کلود، که سالها در سایهی شهرت اجتماعی خود زندگی کرده، در برابر موفقیت آرام و بیسروصدای بولنویس در جهان ایدهها احساس حقارتی میکند که برایش تحملناپذیر میشود. اینجا چسترتون خشونتی را تصویر میکند که از حسادت فکری، از زخمخوردن غرور و از فروپاشی خودارزشمندی ناشی میشود؛ خشونتی که نه در دست مسلح انسان، بلکه در مطاوی روح او اتفاق میافتد. همسر بولنویس در اعترافی دردناک حقیقت را بیان میکند: سر کلود بهدست کسی کشته نشده، بلکه از شدت حسادتی که نسبت به پیروزیهای فکری بولنویس داشته خودکشی کرده است. چسترتون در این روایت، تضادی بنیادی را برجسته میکند: تضاد میان ظاهر نمایشی جنایت و حقیقت درونی آن؛ میان تحلیلهای سطحی و درک اخلاقی؛ میان هیاهوی روزنامهنگاری آمریکایی و سکوت فیلسوفانهی بولنویس. همین نکته است که «جنایت عجیب جان بولنویس» را از یک معمای ساده فراتر میبرد. داستان نهتنها با پیچش نهایی خود خواننده را غافلگیر میکند، بلکه با ژرفای اخلاقیاش در ذهن او ماندگار میشود. چسترتون نشان میدهد که گاهی مرگ جسمانی، محصول نهایی مرگی طولانیتر است که پیشتر در درون انسان آغاز شده؛ و همین حقیقت است که پدر براون، با نگاه مهربان و موشکافانهاش، بهتر از هر کارآگاه دیگری میفهمد.
درباره گیلبرت کیت چسترتون
جی. کی. چسترتون زاده ی ۲9 مه ۱۸۷۴ و درگذشته ی ۱۴ ژوئن ۱۹۳۶ ، یک روزنامهنگار، فیلسوف، شاعر، پدیدآور، و رماننویس اهل بریتانیا بود. او دانشآموخته کالج دانشگاهی لندن بود.