کتاب ساندویچ ژامبون

Ham on Rye
کد کتاب : 1439
مترجم :
شابک : 978-600-376-080-6
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 400
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1982
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 16
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

ساندویچ ژامبون
Ham on Rye
کد کتاب : 130834
مترجم :
شابک : ‏‫‭978-6229482957‬‬
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 260
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1982
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

معرفی کتاب ساندویچ ژامبون اثر چارلز بوکوفسکی

کتاب ساندویچ ژامبون، رمانی نوشته ی چارلز بوکفسکی است که اولین بار در سال 1982 وارد بازار نشر شد. بوکفسکی در این کتاب که به شکلی گسترده به عنوان یکی از برترین آثار او مورد تحسین و تمجید قرار گرفته، در قالب صدای خویشتنِ داستانیِ خود، یعنی شخصیت هنری چیناسکی، سال های طولانی و پر از تنهایی دوران جوانی اش را به تصویر می کشد؛ از دوران کودکیِ بدون شادی و رفاه او در آلمان تا سال های سخت و گیج کننده ی نوجوانی و قدم گذاشتن به دنیای زنان، الکل و البته مجموعه کتاب های دی. اچ. لاورنس. کتاب ساندویچ ژامبون تصویری صادقانه، بدون تعارف، بسیار خنده دار و سرگرم کننده از بزرگ شدن شخصیتی بیگانه با دنیای پیرامون را در روزهای سخت رکود بزرگ اقتصادی ارائه می کند.

کتاب ساندویچ ژامبون


ویژگی های کتاب ساندویچ ژامبون

چارلز بوکفسکی، از پرفروش ترین نویسندگان آمریکا

چارلز بوکوفسکی
هاینریش چارلز بوکوفسکی،( زاده ی 16 آگوست 1920 و درگذشته ی 9 مارس 1994) شاعر و داستان نویس آمریکایی بود.بوکوفسکی در شهر آندرناخ آلمان به دنیا آمد. بعد از فروپاشی اقتصاد آلمان در پی جنگ جهانی اول، خانواده ی او در سال 1923 به بالتیمور رفتند. بوکوفسکی بعد از فارغ التحصیل شدن از دبیرستان لس آنجلس، دو سال را در دانشگاه شهر لس آنجلس گذراند و در دوره های هنر، روزنامه نگاری و ادبیات شرکت کرد. او در 23 سالگی، اولین داستان کوتاه خود را در مجله ای به چاپ رساند.بوکوفسکی در اوایل دهه ی 1950 در اداره ی پست ...
نکوداشت های کتاب ساندویچ ژامبون
Funny and honest.
بامزه و صادقانه.
The Guardian

Filled with bold, funny, profound and unexpected moments.
سرشار از لحظاتی جسورانه، بامزه، ژرف و غیرمنتظره.
Bukowski Quotes

قسمت هایی از کتاب ساندویچ ژامبون (لذت متن)
اغلب از پدرم بابت بیرون رفتن با فرنک کمی کتک می خوردم، اما فهمیدم که من به هر حال سهمیه ی کتکم را خواهم داشت پس بهتر است کارهایی را که دوست دارم انجام بدهم.

خیلی خب خدا، فرض می کنیم تو واقعا مرا در این شرایط قرار داده ای تا امتحانم کنی. تو مرا با مشکل ترین امتحان ها یعنی پدر و مادر و جوش هایم به آزمون کشیدی. فکر کنم امتحانت را قبول شدم... کشیش به ما گفت که هیچ وقت شک نکنید. به چی شک نکنیم؟ همیشه بیش از حد به من سخت گرفته ای، پس من ازت می خواهم که بیایی پایین و شک مرا برطرف کنی!

هیچ کس وضعیت اش را عوض نمی کرد. ما همین بودیم، طور دیگری هم نمی خواستیم باشیم. همه مان از خانواده های افسرده ای آمده بودیم و اغلبمان هم سوءهاضمه داشتیم، و با این حال خیلی گنده و قوی بودیم. به نظرم، بیشتر ما خردک محبتی از خانواده هایمان دیده بودیم و بنابراین از کسی مهربانی و عشق گدایی نمی کردیم. بیشتر شبیه یک جک بودیم، اما مردم مراقب بودند جلویمان نخندند. طوری بودیم که انگار خیلی زود بزرگ شده ایم و از بچه بودن حوصله مان سر رفته است. برای بزرگترهایمان هیچ احترامی قائل نبودیم. مثل پلنگی بودیم که گری گرفته باشد.