کتاب احساس بدی دارم

کتاب «احساس بدی دارم» نوشته‌ی جف استرند داستان نوجوانی به نام هنری لامار است که برخلاف میلش به اردوی آموزش بقا فرستاده می‌شود. او نه اهل طبیعت است، نه علاقه‌ای به سختی کشیدن دارد. اما والدینش نگران‌اند که بیش از حد وابسته به دنیای راحتی شده باشد، برای همین او را به کمپی می‌فرستند که هدفش آماده‌سازی نوجوانان برای موقعیت‌های سخت و خطرناک است.
در کمپ، هنری با چند نوجوان دیگر آشنا می‌شود که آن‌ها هم آمادگی خاصی برای این نوع تجربه ندارند. مربی کمپ فردی خشک و جدی است که معتقد است نسل جوان باید با شرایط دشوار روبه‌رو شود تا قوی‌تر شود. تمرینات بقا آغاز می‌شوند، اما خیلی زود معلوم می‌شود که مشکل فقط تمرینات سخت نیست. اتفاقات غیرمنتظره‌ای رخ می‌دهد و خطراتی واقعی از راه می‌رسند که هیچ‌کس برایشان آماده نیست. یکی از خطوط اصلی داستان ورود یک باند جنایتکار به اطراف کمپ است. هنری و بقیه ناخواسته شاهد فعالیت‌هایی می‌شوند که نباید می‌دیدند، و همین باعث می‌شود امنیت‌شان به خطر بیفتد. آن‌ها حالا باید با امکانات محدود و مهارت‌هایی که به‌تازگی آموخته‌اند، راهی برای زنده ماندن پیدا کنند. هم‌زمان با تهدیدهای بیرونی، اختلاف نظرها و ترس‌های درونی هم در گروه شدت می‌گیرند.
کتاب از زبان هنری روایت می‌شود و بیشتر تمرکز آن بر واکنش‌های او به موقعیت‌هایی است که خارج از منطقه‌ی امنش هستند. او در طی داستان مجبور می‌شود با تصویری که از خودش دارد و با نقش‌هایی که دیگران از او انتظار دارند، روبه‌رو شود. در کنار خط ماجراجویی و فرار، روایت‌هایی از ناتوانی، طنز موقعیت و تلاش برای غلبه بر اضطراب شخصی هم دیده می‌شود. در نهایت، کتاب از زاویه‌ی یک نوجوان به تجربه‌ی قرار گرفتن در موقعیتی خطرناک و غریبه می‌پردازد، بدون آنکه لحن جدی یا قهرمانانه به خود بگیرد.