تکههای فوگوی خام که فقط کمی ضخیمتر از معمول برش خورده بود زیبایی گذرای یک بارش برف سبک را داشت. وقتی کبابی شدند، جایی که گوشت به استخوان میرسید با طعمی واضح آبدارتر شدند و وقتی سرخ شدند، بافت جالبی پیدا کردند و کمی از آنچه آدم از ماهی انتظار دارد جویدنیتر شدند. به نظر میرسید همه روی لذت بردن از ماهی تمرکز کرده بودند که یادشان رفته بود گفتوگو کنند و من هم احساس میکردم تمام بدنم تبدیل شده به یک زبان غولپیکر. من در وضعیت عیاشی کامل بودم، انگار که به یک ضیافت بهشتی دعوت شده بودم در یک رویای دلپذیر.
هرچه بیشتر بهش فکر میکردم، بیشتر نگران میشدم و هرچه بیشتر نگران میشدم، بیشتر بهش فکر میکردم. (رستوران عشق نویافته / ایتو اوگاوا / ص 49) کتاب این قدر خوشخوان است که اگر مشغول به کار نباشید میتوانید یکسره آن را تمام کنید. متوقف نمیشوید. جلو میروید. با داستان ارتباط برقرار میکنید. شاید حتی خودتان را در کافه هم ببینید. جمله بالا را بخوانید. کتابی که این جمله با تقارن هندسی را در خود دارد حتماً خواندنی خواهد بود.