رمان «منی که هرگز مردان را نشناختم» نوشتهی جکلین هارپمن، روایت زنی است که در کنار سیونه زن دیگر در فضایی زیرزمینی و بسته زندگی میکند. آنها هیچ ارتباطی با جهان بیرون ندارند و دلیل زندانی شدنشان را نمیدانند. نگهبانانی مرد در بیرون از قفس مراقبشان هستند، اما هیچگاه سخن نمیگویند و تنها با زنگها و حرکات تکراری حضور خود را اعلام میکنند. راوی که جوانترین زنان است، از کودکی در این مکان بزرگ شده و هیچ تجربهای از دنیای بیرون یا از مردان ندارد. یک روز زنگها به شکلی غیرعادی به صدا درمیآیند و درها باز میشوند. زنان از قفس بیرون میزنند و درمییابند که سطح زمین خالی و بیجان است. هیچ انسانی باقی نمانده، نه شهری وجود دارد و نه نشانی از تمدن. آنان در چشماندازی بیپایان از زمین خشک و بیصدا سرگردان میشوند و تلاش میکنند بفهمند چه اتفاقی افتاده و چگونه باید زنده بمانند. کمکم شرایط سخت و بیامید، گروه را از هم میپاشد و تنها راوی زنده میماند. بخش عمدهی کتاب به زندگی راوی در این تنهایی مطلق میپردازد. او نه گذشتهای دارد که به آن رجوع کند و نه آیندهای که به سوی آن برود. زبان و حافظه برایش ابزارهایی مبهماند، و زمان بهصورت خطی از دست میرود. او یاد میگیرد چگونه در سکوت، با اندک منابعی که دارد، بقا پیدا کند و در عین حال با مفاهیم انسانیت، هویت و معنا در جهانی خالی روبهرو شود. هارپمن در این روایت جهانی بدون جامعه، جنسیت و تاریخ میسازد. زنان در نبود مردان و در غیاب هرگونه ساختار اجتماعی، بهنوعی وضعیت آغازین بازمیگردند؛ جایی که باید از نو تعریف کنند انسان بودن یعنی چه. روایت بیاحساس و سرد راوی، که مانند گزارشی از تجربهای شخصی و در عین حال بیزمان است، باعث میشود کتاب بیشتر شبیه سندی از تنهایی و بقا به نظر برسد تا داستانی احساسی یا حادثهمحور.
درباره جکلین هارپمن
جکلین هارپمن (1929-2012) نویسنده بلژیکی بود که به زبان فرانسوی مینوشت.