کتاب درون آینه و آنچه آلیس آنجا دید

Alice's Adventures in Wonderland
کد کتاب : 15695
مترجم :
شابک : 978-6001823633
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 176
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1871
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

معرفی کتاب درون آینه و آنچه آلیس آنجا دید اثر لوییس کارول

کتاب "کتاب درون آینه و آنچه آلیس آنجا دید" مجموعه داستانی است از "لوییس کارول" جلد دوم "آلیس در سر زمین عجایب" میباشد.

اینبار آلیس به درون آیینه ای سغر میکند و وارد دنیایی عجیب میشود که بسیار جذاب و خواندنی است.

کتاب درون آینه و آنچه آلیس آنجا دید

لوییس کارول
چارلز لاتویج دادسون، زاده ی ۲۷ ژانویه ی ۱۸۳۲ در «چشایر» و درگذشته ی ۱۴ ژانویه ی ۱۸۹۸ در گیلدفورد، استاد ریاضیات کالج کرایست چرچ دانشگاه آکسفورد، کشیش، عکاس و نویسنده ی انگلیسی بود. وی جزو بزرگترین نویسندگان ادبیات کودک جهان به شمار می رود.او، فرزند خانواده ای ثروتمند از طبقات بالای جامعه و افراد بانفوذ شمال انگلستان، دارای رگه ی ایرلندی و وابسته به دو طبقه ی اصیل نظامی و مذهبی بود. وی تدریس در آکسفورد را از ۱۸۵۵ آغاز کرد و تا ۲۶ سال بعد ادامه داد.ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب (۱۸۶۵) و آن سوی ...
قسمت هایی از کتاب درون آینه و آنچه آلیس آنجا دید (لذت متن)
آلیس با خجالت پرسید: «هیچ شیر یا ببری این اطراف هست؟» توئیدلدی گفت: «این فقط صدای خر و پف شاه قرمز است.» دو برادر با صدای بلند گفتند: «بیا او را ببین!» و بعد هر کدام یک دست آلیس را گرفتند و بردند به سمت جایی که شاه خواب بود. توئیدلدام گفت: «منظره ی دل انگیزی نیست؟» آلیس نمی توانست صادقانه بگوید که هست. شاه یک شب کلاه بلند منگوله دار قرمز بر سر داشت و مثل یک توده ی نامرتب مچاله شده بود و با صدای بلند خر و پف می کرد. طوری بلند که توئیدلدام گفت: «عن قریب سرش کنده می شود!» آلیس که دختر کوچولوی دلسوزی بود، گفت: «می ترسم از خوابیدن روی علف های نمناک سرما بخورد.» توئیدلدی گفت: «الان دارد خواب می بیند. فکر می کنی چه خوابی می بیند؟» آلیس گفت: «هیچ کس نمی تواند حدس بزند.» توئیدلدی درحالی که پیروزمندانه دست می زد، فریاد کشید: «چرا، دارد خواب تو را می بیند. اگر خوابش درباره ی تو قطع شود، فکر می کنی آن وقت کجا هستی؟» آلیس گفت: «معلوم است، همین جایی که حالا هستم.» توئیدلدی با لحن تحقیرآمیزی جواب داد: «نه! آن وقت هیچ جا نیستی. چون تو فقط در رویای او هستی!»

«"آه گربه کوچولو! چقدر خوب می شد اگر می توانستیم برویم توی خانه ی آینه ای. مطمئنم چیزهای قشنگی آن جاست. گربه کوچولو، بیا وانمود کنیم یه جور راهی برای رفتن به آن داخل وجود دارد. بیا وانمود کنیم که آینه مثل پارچه ی توری نرم است، طوری که می توانیم برویم داخلش. مثل این که آینه دارد به یک جور مه تبدیل می شود! چقدر رد شدن از آن آسان است..." و همان طور که این را می گفت لبه ی شومینه ایستاده بود؛ هر چند که دقیقا نمی دانست چطور آن جا آمده. آینه هم داشت مانند مه نقره ای درخشانی محو می شد.»