در این ماجرا، ابی تصمیم دارد که گوشهایش را سوراخ کند. دوستش، «هانا» میگوید: «ابی تو هنوز میتوانی نظرت را عوض کنی. هنوز دیر نشده. اگر فکر میکنی بعدا پشیمان میشوی این کار را نکن.» ابی به حرفهای پدر و مادر و خواهرانش فکر کرد و اینکه دوستانش به او چه خواهند گفت. نفس عمیقی کشید و با اعتماد به نفس گفت: «میخواهم این کار را بکنم.»