رمان مردان نامی داستان زندگی پدر نویسنده است. از یک سو به شرح سالهای آخر زندگی ژوزف و فعالیتهای حرفهایاش بهعنوان بازاریاب تجاری و روابطش با اهالی دهکده و خانواده میپردازد و از سوی دیگر، نقبی میزند به جنگ جهانی اول و ماجرای بمباران نانت. روئو در این کتاب در پی کشف پدرش است؛ مردی نامی، از آن مردان که با کار زیاد خودشان را میکشند تا نیمچه رفاه و آسایشی برای خانواده فراهم آورند، مردانی اسیر چنگالهای روزمرگی بلعنده و فرساینده که آرزوها و رویاهای جوانیشان را پیش از موعد خاک کردهاند. مردانی شبیه این مرد جوان بلندقد و یتیم، با استعدادهای چندگانه، عاشق تئاتر و معاشرت، که تنها خبطاش آن بود که در لحظهای که اروپا در حال «بازسازی» خونینتر از قبل بود و نخستین نبرد جهانی را تدارک میدید، بیستویک سال بیشتر نداشت.
برای احتیاط بیشتر، او مدال سنگین برنزی سن کریستف نیک را روی داشبورد پیچ میکند، حواسش بود قبل از آنکه دینا راهی زبالهدانی آهنپارههای اسقاطی بشود، مدال را از رویش بردارد، حرکتی که از طرف چنین مردی کمی عجیب است. امور ملکوتی ترجیحا مشغلهای زنانه است. آیا برای بهدستآوردن دل عمۀ پرهیزکارش ماری بود؟ هرچه باشد، پژو 403 ماشین شریفی است، ماشینی بدون اداواطوار که میشود رویش حساب کرد؛ مثل او.