رمان «مغاک» نوشتهی پیلار کینتانا، داستان دختری هشتساله به نام کلاودیاست که در دههی ۱۹۸۰ در شهر کالی کلمبیا زندگی میکند. روایت از زبان همین کودک است و تمرکز اصلی آن بر تجربههای او در فضای خانوادگی متزلزل و پرتنش است. نگاه کودکانهی کلاودیا به وقایع اطرافش، باعث شده که بخش زیادی از کتاب از زاویهای روایت شود که همزمان ساده و ناتمام به نظر میرسد، ولی در لایههای زیرین، مسائل پیچیدهتری را بازتاب میدهد، مثل افسردگی، خیانت و احساس ناامنی عاطفی. خانوادهی کلاودیا شامل پدری سرد و ساکت و مادری ناآرام و افسرده است. بیشتر وقتها مادرش در خانه با خواندن مجلات و رسیدگی به گیاهانش سپری میشود. کلاودیا خانهشان را شبیه یک جنگل میبیند، پر از گیاهان بلند و تاریک. وقتی رابطهی پنهانی مادر آشکار میشود، بههمریختگی خانواده شدت میگیرد. این موضوع، همراه با خودکشی یکی از دوستان نزدیک مادر، ذهن کودک را با اضطراب و ترس از دست دادن پر میکند. او نمیتواند بسیاری از مسائل را کامل درک کند، ولی نشانهها و تغییر رفتار بزرگترها را دنبال میکند. بخشی از داستان در خانهای روستایی در دل کوهستان اتفاق میافتد. این خانه در لبهی یک پرتگاه قرار دارد و در ذهن کلاودیا، پرتگاه به استعارهای از فروپاشی تبدیل میشود، مانند احساس افتادن به ناکجایی که خودش و مادرش با آن روبهرو هستند. رابطهی مادر و دختر در این مکان نزدیکتر میشود، ولی همزمان واقعیتهایی هم آشکار میشود که از نظر عاطفی سنگیناند. این فضا، هم مکانی فیزیکی و هم تصویری ذهنی از فاصلهها و ترسهاست. رمان بر پایهی نگاه دختری روایت میشود که هنوز بچه است، اما ناچار است با مفاهیم پیچیدهای مثل افسردگی، مرگ، خیانت، و بیثباتی روبهرو شود.