کتاب سیگار شکلاتی

Chocolate cigarettes
کد کتاب : 16191
شابک : 978-9643728380
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 724
سال انتشار شمسی : 1402
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 23
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

معرفی کتاب سیگار شکلاتی اثر هما پوراصفهانی

سیگار شکلاتی رمانی است نوشته ی هما پور اصفهانی. رمانی عامه پسند، که توصیفاتی دقیق و واقع گرایانه دارد. عشق و احساس در آن موج می زند به گونه ای که شاید بتوان تم اساسی داستان را عشق دانست با این تفاوت که نویسنده تلاش میکند از کلیشه فاصله بگیرد و گذشته روانی شخصیت ها را نیز در داستان وارد کند تا شخصیت پردازی قدرتمندتری داشته باشد. رمان سه شخصیت اصلی دارد که داستان حول و توسط آنها جلو می رود. شخصیت هایی که هر کام گذشته ی خاص خود را دارند گذشته ای که تاثیر روانی آن هنوز بر زندگی شان سایه انداخته است. گذشته ی شهرداد با تلخی سپری شده است و می کوشد که مسیر دیگری را در پیش بگیرد. اردلان درگیر مثلثی عشقی است مثلی که در نهایت زندگی اش را دگرگون می کند، سارا نیز دختری است که داغ گذشته ای پررنج را بر پیشانی دارد و به چیزی به جز انتقام از مسبب رنج هایش نمی اندیشد.

کتاب سیگار شکلاتی

هما پوراصفهانی
هما پور اصفهانی از رُمان نویسان با سابقه ی کشورمان است که در دوازدهم اسفند ماه سال ۱۳۶۹ در شهر اصفهان متولد شده است. وی دارای مدرک کارشناسی ارشد روانشناسی می باشد.هما پور اصفهانی تقریباً از ۱۰ سالگی نوشتن را شروع کردند اما هیچ گاه فکر نمی کردند که استعداد منحصربفردی در نوشتن داشته باشند.خود ِ ایشان در این زمینه می گویند: فکر می کردم همه می توانند بنویسند، اما رفته رفته متوجه شدم که خیلی از افراد حتی از پس نوشتن یک انشای ساده هم بر نمی آیند.
دسته بندی های کتاب سیگار شکلاتی
قسمت هایی از کتاب سیگار شکلاتی (لذت متن)
همینطور که با دقت به نقطه وسط سیبل خیره شده بود، بدنش را تقریبا چهل و پنج درجه به سمت چپ چرخاند. دست چپش را داخل جیب شلوار گرم کن مشکی رنگش فرو کرده و با دست راست سعی در نشانه گیری و تنظیم مگسک نوک اسلحه بر روی سیبل مقابلش داشت. تمام ذهنش روی هدفش متمرکز بود و بعد از چند ثانیه که نشانه اش را تنظیم کرد با بند ابتدایی انگشت اشاره دست راست ماشه را کشید. اسلحه لگد زد و گلوله پنج میلیمتری شلیک شد. در کمتر از چند ثانیه دوباره روی هدفش متمرکز شد و باز ماشه را کشید. شلیک سوم، چهارم، پنجم و ششم تا وقتی که خشاب اسلحه خالی شد. بی توجه به سیبل مشغول تعویض خشاب شد. با کشیده شدن گوشی ایمنی که روی گوش هایش بود به سمت راست چرخید و اسلحه خالی را روی پایه مخصوصش رها کرد. با دیدن امید مسئول میدان با سر اشاره کرد چیه؟ امید همینطور که نگاهش روی سیبل شهراد بود گفت: - یه نگاه بنداز! سه تا توی نقطه شماره ده، دو تا نه، یه دونه روی خط بین نه و هشت!

مشغول جمع کردن اسلحه اش بود که امید را از دور دید. مشغول سر و کله زدن با صاحب باشگاه تیر اندازی، آقای نبوی بود. امروز هم خبری از کیس مورد نظرش نشده بود. تصمیم داشت هر چه سریع تر از آنجا برود واقعا حوصله اصرارهای بدون توقف امید را نداشت. کیف مخصوص حمل اسلحه اش را که شبیه سامسونت بود برداشت. سریع اسلحه و خشاب های را داخل کیف جا ساز کرد، در کیف را محکم بست و بعد از برداشتن در باشگاه بیرون زد. ظهر تابستان بود و هوا بس ناجوانمردانه گرم! نفسش را بیرون فرستاد و راهش را به سمت راست کج کرد که به پارکینگ منتهی می شد. خورشید وسط آسمان خودش را با قدرت تمام به رخ می کشید. باز هم صدای وز وزهای امید در ذهنش پیچید. واقعا نمی دانست این خواهش ها و اصرارهای امید را کجای دلش جا بدهد! حیف که مجبور بود در آن باشگاه بماند، وگرنه یک لحظه هم تعلل نمی کرد و محل تمرینش را تغییر میداد. با شنیدن صدای زنگ اس ام اس موبایلش همینطور که به سمت موتورش می رفت، گوشی اش را از جیبش بیرون کشید.

شهراد پوزخند زد، از لب تخت بلند شد. دستمالی که مخصوص پاک کردن دستاش بود رو از توی کیفش بیرون کشید و انگشتای بلند اما پینه بسته اش رو یکی یکی روی دستمال کشید، بعد کف دستش و بعد هم کل دستش رو با وسواس پاک کرد ... بعد از کارش فقط دوست داشت دوش بگیره ... باید تا رسیدن به خونه صبر می کرد. کمربند شلوارش رو که روی صندلی کنار تخت امید بود، برداشت و توی بندینه های شلوارش یکی یکی و با صبر فرو کرد ... از گوشه چشم نگاش افتاد به امید. ریلکس ترین مشتریش لخت مادر زاد روی شکم افتاده بود روی تخت و قرمزی بدنش نشون می داد که هنوز درد ضربه ها توی بدنش هست. اما این کارش بود. براش اهمیتی نداشت که مشتری ها درد می کشن یا نه، اصلا هم مهم نبود دردش براشون همراه لذته یا نه! خودشون می خواستن، پس مسلما دوست داشتن .... به شهراد چه؟ ... کمربندش رو کشید و شکمش رو داد تو و سگک کمربند رو بست ... صدای امید بلند شد، نصف صورتش روی بالش بود و حرفاش نصفه نیمه توی دل بالش فرو می رفت: