کتاب شرق غرب

East of the West
کد کتاب : 1638
مترجم :
شابک : 978-964-334-739-0‬
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 187
سال انتشار شمسی : 1399
سال انتشار میلادی : 2011
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 6 اردیبهشت

برنده جایزه ملی داستان کوتاه BBC

از کتاب های پرفروش در آمریکا

معرفی کتاب شرق غرب اثر میروسلاو پنکوف

کتاب شرق غرب، مجموعه ای از داستان های کوتاه نوشته ی میروسلاو پنکوف است که نخستین بار در سال 2011 منتشر شد. در کتاب شرق غرب، ماجراهای جذابی در انتظار مخاطبین هستند: پسری تلاش می کند تا جسد لنین را برای پدربزرگ کمونیست خود بخرد؛ صلیبی از جنس طلا از کلیسایی ارتدکس به سرقت می رود؛ و هر پنج سال یکبار، پسری معشوقه ی خود را لب رودخانه ای می بیند که روستایشان را به بخش های شرقی و غربی تقسیم می کند. این ها تنها نمونه هایی از نگرش عجیب و تکان دهنده ی پنکوف به کشور زادگاه خود، بلغارستان، هستند. کتاب شرق غرب که با نگاه منحصر به فرد پنکوف به معناباختگی های زندگی نوشته شده، تصویری درخشان از کشوری است که قطب نمای مخصوص به خود را دارد.

کتاب شرق غرب

میروسلاو پنکوف
میروسلاو پنکوف، زاده ی سال 1982، نویسنده ای بلغارستانی است که به زبان بلغاری و انگلیسی می نویسد. پنکوف در شهر گابروو به دنیا آمد، چهارده سال در صوفیه زندگی کرد و در هجده سالگی به ایالات متحده رفت. او در دانشگاه آرکانزاس، ابتدا به تحصیل در رشته ی روانشناسی و سپس نویسندگی خلاق پرداخت. پنکوف اکنون در دانشگاه تگزاس شمالی، نویسندگی خلاق تدریس می کند و با مجله ی American Literary Review نیز همکاری دارد.
نکوداشت های کتاب شرق غرب
A collection of triumphs.
مجموعه ای از داستان های موفق.
Los Angeles Times Los Angeles Times

Penkov burnishes brute circumstances to surprising beauty.
پنکوف، شرایطی سخت و بی رحمانه را به زیبایی ای غافلگیرکننده تبدیل می کند.
Elle

Clear and startling, filled with wisdom.
صریح و خیره کننده، آکنده از خرد.
Philadelphia City Paper

قسمت هایی از کتاب شرق غرب (لذت متن)
می خندم و بعد معذرت خواهی می کنم. چیزی که از سیاست مدارهایمان یاد گرفته ام این است که شما می توانید هر چیزی بگویید یا تقریبا هر کاری کنید مشروط بر این که بعدش عذرخواهی کنید. یا چنان که اغلب اتفاق می افتد، پیشاپیش.

پدربزرگم کنار تابوت نشست و دستان مرده ی مادربزرگ را گرفت. فکر نمی کنم آن روز واقعا باران باریده باشد، اما در خاطراتم باد و ابر و باران می بینم؛ باران سرد بی صدایی که وقتی عزیزی را از دست می دهی، می بارد.

کشیش می خواند: «نسلی می رود و نسلی می آید؛ اما زمین تا ابد می ماند. خورشید برمی آید و خورشید فرو می رود و همه ی رودها می گریزند، شرق غرب. آنچه بوده چیزی است که خواهد بود و آنچه شده چیزی است که خواهد شد. هیچ چیز زیر آفتاب تازه نیست.»