من تنهایم
دنبال رنج کشوری هستم که مرا آواره کرد
صدای فیروز با من روبهرو میشود
مانند شمشیر :
«روزی به محلۀ خودمان برمیگردیم»
من تنهایم،
مانند قطارهای قدیمی سفر میکنم
همراه همۀ سرزمینها
برای سرزمینی که روزی مال ما خواهد شد،
و روزی که تنها به خانه میآیم
جیبم را میگردم
حافظۀ کودکیام را میگردم
زیر تخت را
بالای غروب را
و میان چمدانها را
و میان سوراخهای جوراب را جستوجو میکنم:
ندیدی کشور من کجا گم شد؟!
جنگ تمام شده است اما هنوز خمپارهها در سرم سقوط میکنند! )(از همین کتاب خوندم. مناسب حال و روز ما)
به به بالاخره کتاب غیاث المدهون دراومد. شاعری که همه رو شیفته خودش کرده. کی کتابش موجود میشه؟