من تنهایم
دنبال رنج کشوری هستم که مرا آواره کرد
صدای فیروز با من روبهرو میشود
مانند شمشیر :
«روزی به محلۀ خودمان برمیگردیم»
من تنهایم،
مانند قطارهای قدیمی سفر میکنم
همراه همۀ سرزمینها
برای سرزمینی که روزی مال ما خواهد شد،
و روزی که تنها به خانه میآیم
جیبم را میگردم
حافظۀ کودکیام را میگردم
زیر تخت را
بالای غروب را
و میان چمدانها را
و میان سوراخهای جوراب را جستوجو میکنم:
ندیدی کشور من کجا گم شد؟!
این جمله از این کتاب من رو تکون داد: کدام به روح من نزدیکتر است؟ سربازی از کشورم یا شاعری از سرزمین دشمن؟! بدترین کاری که آلفردنوبل به آن دست زد چیست؟ دینامیت یا جایزه نوبل؟!
ترجمه ای خوب و برجسته که حس زبان اصلی رو منتقل میکنه
یکی از دغدغههای غیاث مدهون مهاجرت و دربهدری است. او از قایقهای مهاجران سوری و فلسطینی میگوید که غرق میشوند و افراد بیپناه در دریاهای خروشان شناور شده و کمتر کسی از آنها نجات پیدا میکند. او در تلمیحی شاعرانه میگوید: «از قایقهای مهاجران تنها عیسی مسیح نجات یافته است زیرا او روی آب راه میرود!»
هنگامی که زاده شدیم زندگی، رنگی بود و تصاویر، سیاه سفید امروز تصویرها رنگی هستند و زندگی، سیاه و سفید!
جنگ تمام شده است اما هنوز خمپارهها در سرم سقوط میکنند! )(از همین کتاب خوندم. مناسب حال و روز ما)
به به بالاخره کتاب غیاث المدهون دراومد. شاعری که همه رو شیفته خودش کرده. کی کتابش موجود میشه؟