در این کتاب کوشیده شده است زندگی و منش یکی از بنامترین عارفان مسلمان، مولانا جلالالدین بلخی از دیدگاهی دیگر بررسی شود؛ عارف شاعری که آوازهاش مرزهای ایران را درنوردیده و بسیاری از کشورهای جهان را دربرگرفته است. کسی که دیرگاهی است نامش مثنوی را به یاد میآورد و مثنویاش گرچه به زبان تمثیل و داستان، سرگذشت واعظ فقیهی را بازگو میکند که به پندار بسیاری یکباره پس از دلباختگی به شمس تبریزی از فقاهت دست شست و جز سخن عشق هیچ نگفت و نشنید؛ اما مرز درستی این پندار تا کجاست؟ گرچه دستیابی به درستی یا نادرسی چنین پندار ریشهدار و خوشنشین آن هم در بستر جامعه و فرهنگی که عشق و عاشقی را برترین ارزش میانگارند، کاری دشوار است؛ اما نویسنده در سرتاسر این کتاب در پی بازبینی در این پندار است که چرا مولانا را تنها با مثنویاش میشناسد و میشناساند و در آن نیز تنها عشقورزی وی به شمس را میبیند و مینمایاند.