کتاب بازنده

The loser
کد کتاب : 13940
مترجم :
شابک : 978-6008958161
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 128
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 1983
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

بازنده
The loser
کد کتاب : 16769
مترجم :
شابک : 978-6007642337
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 168
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 1983
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب بازنده اثر توماس برنهارد

"توماس برنهارد" مرد تناقض هاست و آثار او، همچون همین اثر پیش رو تحت عنوان "بازنده" نیز پر از تناقض است. آثار او مملو از شخصیت های تنهایی است که از بذر زندگی روزمره بیزارند، و در عین حال این انسان های فردگرا، اغلب با ایده آل هایی به یکدیگر پیوند می خورند که هم به آن ها الهام می بخشد و هم آن ها را از هم می گسلد. در رمان "بازنده" آن ایده آل، موسیقی است.
نقشه ی داستانی کتاب "بازنده" بسیار ساده و سرراست است. در سال 1953 ، راوی ناشناس و ورتهایمر، هر دو دانشجویان حرفه ای پیانو هستند. یک روز بیرون یک اتاق تمرین ایستاده بودند که صدای نواخته شدن واریاسیون گلدبرگ توسط مردی به نام گلن گولد را شنیدند. اگرچه این سه با هم دوست می شوند، راوی و ورتهایمر هر دو با شنیدن صدای نواختن موسیقی توسط گلن گلد، کمال کار او را می شناسند و از همان لحظه جاه طلبی آنها برای نواختن جدی پیانو از بین می رود. قبل از شروع مونولوگ "بازنده"، راوی متوجه یک اتفاق ناگوار می شود و شروع به بررسی جزئیات وسواس آمیز این دوستی می کند تا بفهمد که چگونه او و ورتهایمر، مانند گولد نبوده اند و چگونه خود او مثل ورتهایمر نیست.
"توماس برنهارد" یک نویسنده ی شگفت انگیز است و این کتاب وسواس او پیرامون خود پدیده ی وسواس را کاملا نشان می دهد. راوی او یک دانشجوی موسیقی است که وقتی او، گلن گولد، و یک پیانیست دیگر با هم به تحصیل موسیقی مشغول می شوند، متوجه می شود که او "بازنده" است و هیچکس نمی تواند از گلن گولد، نابغه ی برتر موسیقی، جلو بزند. این داستان به سبک تکرارنشدنی "توماس برنهارد" گفته می شود و در واقع یک پاراگراف طولانی و پر پیچ و خم است که ایده ها را می گیرد و از چندین زاویه به آن ها نگاه می کند. این متن سرشار از انرژی، اضطراب و وسواس که از ابعاد مختلف به آن پرداخته شده، برای خواننده ای که این حالات را درک می کند، تجربه ی یک خوانش بی نظیر، نفس گیر و فراموش نشدنی را ایجاد می کند.

کتاب بازنده

توماس برنهارد
توماس برنهارد داستان‌نویس، نمایشنامه‌نویس و شاعر اتریشی در نهم فوریه 1931 در هیرلن هلند به دنیا آمد و در دوازدهم فوریه 1989 در گموندن اتریش از دنیا رفت.او بین سال های 1952 تا 1957 در آکادمی موتسارتیوم سالزبورگ موسیقی و تئاتر خواند و از سال 1975 به عنوان نویسنده ی آزاد زندگی کرد. او تعدادی از مشهور ترین جوایز ادبی را دریافت کرده است که از میان آنها می توان به جایزه ی ممتاز دولت اتریش در سال 1967 و جایزه ی گئورگ در سال 1970 اشره کرد، همچنین او جزو مهمترین نویسندگان آلمانی زبان قرن بیس...
نکوداشت های کتاب بازنده
A complex and unsettling novel . . . about genius and obsession . . . mirroring the thought process of a compulsive mind.
رمانی پیچیده و مغشوش کننده درباره ی نبوغ و وسواس که فرایند تفکر یک ذهن کنترلگر را بازتاب می دهد.
New York Times Book Review New York Times Book Review

Bernhard writes like a sacred monster. . . . He is a remarkable literary performer: a man who goes to extremes in ways that vivify our sense of human possibilities, however destructive.
برنهارد همچون یک هیولای مقدس می نویسد...او یک مجری ادبی قابل توجه است: مردی که تا حدی پیش می رود که حس های ما از احتمالات انسانی را هر چند مخرب، احیا می کند.
Wall Street Journal Wall Street Journal

Highly recommended for anyone interested in modern fiction.
برای کسانی که به داستان های مدرن علاقه دارند بسیار توصیه می شود.
 Library Journal Library Journal

Clever, difficult, and demanding: an apt swan song from an heir of Kafka and Beckett.
باهوش ، دشوار و مصر: آواز قویی شایسته از وارث کافکا و بکت.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

قسمت هایی از کتاب بازنده (لذت متن)
ما درست بیست وهشت سال قبل در لئوپولدسکرون زندگی کرده و نزد هوروویتس درس گرفته بودیم و (البته آن طور که درمورد من و ورتهایمر صدق می کند و البته طبعا نه درمورد گلن گولد) طی یک تابستان کاملا بارانی از هوروویتس خیلی بیشتر آموختیم تا از آن موسسهٔ موسیقی موتسارت و آن دانشکدهٔ شهر وین که هشت سال به آنجا رفته بودیم. هوروویتس در کارش به قدری خوب بود که دیگر بقیهٔ اساتید در نظر ما بی ارزش و بی اهمیت شده بودند. ولی وجود این آموزگاران ترسناک برای درک و فهم ارزش هوروویتس ضروری بود. دوماه و نیم یک روند می بارید و ما خودمان را در اتاق هایمان در لئوپولدسکرون حبس کرده بودیم و شب و روز کار می کردیم، بی خوابی (درمورد گلن گولد!) دیگر جزئی از آن وضعیت خطیر و مهم ما شده بود، شب ها آنچه را که هوروویتس در طول روز به ما آموخته بود، باهم تمرین می کردیم. تقریبا چیزی نمی خوردیم و دیگر آن کمردردهای مداومی را که در مواقع عادی حین شرکت در کلاس های دیگر اساتید دچارش می شدیم، نداشتیم. نزد هوروویتس دیگر به هیچ وجه از این کمردردها خبری نبود؛ چون با چنان حدت و شدتی درس می خواندیم که اصلا مجالی برای بروز پیدا نمی کردند. وقتی که دیگر درسمان نزد هوروویتس تمام شده بود و آشکارا معلوم بود که گلن از خود هوروویتس هم نوازندهٔ پیانوی بهتری شده، ناگهان احساس کردم که گلن بهتر از هوروویتس می نوازد، و از آن لحظه به بعد گلن در نظر من مهم ترین نابغهٔ نوازندگی پیانوی سرتاسر دنیا به حساب می آمد، با آنکه از آن دم به بعد، پیانو نواختن نوازندگان بسیاری را شنیدم، ولی دیگر هیچ کدامشان مانند گلن نبود، حتی روبینشتاین۱۶ هم که همیشه عاشقش بودم، بهتر از او نمی نواخت. من و ورتهایمر به یک اندازه خوب بودیم، ورتهایمر هم همیشه می گفت گلن بهترین است، آن موقع که هنوز خیلی خطر نمی کردیم بگوییم؛ او بهترین هنرمند قرن ماست. وقتی گلن به کانادا برگشت، ما دیگر واقعا آن دوست کانادایی مان را از دست دادیم، اصلا فکر نمی کردیم امکانش باشد که یک بار دیگر هم بتوانیم او را ببینیم، او چنان واله و شیدای هنرش شده بود که دیگر باید می پذیرفتیم از این وضعیت خارج نمی شود و کمی بعد می میرد، ولی گلن دو سال پس از دورهٔ آموزشمان نزد هوروویتس، در جشنواره های زالتسبورگ واریاسیون های گلدبرگ را نواخت که دو سال پیش با ما در موسسهٔ موتسارت شب و روز تمرین و مدام روی آن ها کار و مطالعه کرده بود. روزنامه ها پس از اجرای او نوشتند که هیچ پیانیستی تابه حال این قطعات را تا به این حد هنرمندانه ننواخته است. جراید پس از اجرا در زالتسبورگ، همان چیزی را نوشتند که ما از دو سال قبل به آن واقف بودیم و خوب می دانستیم.