«دریاچهی گمشده» اثر دیوید اوبرن، نمایشنامهنویس شناختهشدهای که با «اثبات» جایگاهش را تثبیت کرده، درامی دوشخصیتی و تکصحنهای است که در بستری ساده اما پرکشش، دو غریبه را در فضایی دورافتاده روبهروی یکدیگر قرار میدهد. اوبرن اینبار نیز مانند آثار شاخصش، از ظرافت روانشناختی و گفتوگوهای بسیار دقیق بهره میگیرد تا موقعیتی کمحادثه را به بستری برای آشکار شدن لایههای پنهان شخصیتها تبدیل کند. نمایش با ورود ورونیکا، پرستار نیویورکی و مادری تنها، به کلبهای فرسوده در حاشیه دریاچه آغاز میشود؛ جایی که قصد دارد برای چند روزی با فرزندانش آرامش پیدا کند، اما همان ابتدا مشخص میشود که این محیط نهتنها دور از ایدهآل اوست، بلکه هر جزء آن از اسکله نیمهویران گرفته تا آب گرم خراب پرسشی درباره صاحب ملک و وضعیتش ایجاد میکند. صاحب کلبه، هوگان، مردی است نامرتب، بیثبات و گاه جذاب که میان نیاز به دوست داشته شدن و فرار از مسئولیت در نوسان است و همین ناپایداری، ریتم گفتوگوهای میان او و ورونیکا را تعیین میکند. اوبرن بهجای روایت پرتنش یا پیچوخمهای داستانی، از سکوتها، مکثها و پذیرش تدریجی آسیبها بهره میبرد تا رابطهای نه کاملا دوستانه و نه خصمانه میان دو شخصیت بسازد؛ رابطهای که ریشه در نیاز مشترک به شنیده شدن دارد. ورونیکا با باری از مسئولیت و فشار اقتصادی وارد این فضا میشود و در برخورد با هوگان، همزمان احتیاط و امید را تجربه میکند؛ در مقابل، هوگان تلاش میکند با وعده تعمیر کلبه و با روایتهایی نیمهگشوده از گذشتهاش، تصویری از خودش بسازد که میان شکست و تلاش برای رستگاری در نوسان است. کلبه نمادی از ویرانی و امکان ترمیم است: هم پناهگاهی موقت و هم آینهای که وضعیت شخصیتها را بازتاب میدهد. اوبرن بهخوبی از همین محدودیت جغرافیایی برای نزدیک کردن دو انسان غریبه استفاده میکند و نشان میدهد چگونه در انزوای ناگهانی، لایههای احساسی که معمولا در ازدحام شهر پنهان میمانند، مجال آشکار شدن پیدا میکنند. در پس این تعاملها، مضامین لطیفی درباره نابرابریهای اجتماعی و تفاوتهای فرهنگی جریان دارد. ورونیکا و هوگان از دو جهان متفاوت میآیند؛ یکی زنی شهری و سیاهپوست با مسئولیتهای سنگین، دیگری مردی روستایی که شکستهای زندگیاش او را منزوی کرده است. این تفاوتها بهجای تبدیل شدن به نقطه تقابل، بستری میشوند برای پرسش درباره اعتماد، پیشداوری و امکان حمایت متقابل. نمایشنامه با توان چشمگیرش در ایجاد صمیمیت تدریجی، از لحظات سادهای چون گفتوگوهای پراکنده درباره کار، خانواده یا آینده استفاده میکند تا ضرباهنگ عاطفی اثر را شکل دهد؛ ضرباهنگی که گرچه آرام است، اما در عمق، تنشها و امیدهای بزرگی را حمل میکند. اگرچه برخی ممکن است فقدان اوجگیری دراماتیک یا محدود بودن فضا و شخصیتها را نوعی ایستایی تلقی کنند، اما همین مینیمالیسم نقطه قوت اثر است: تمرکز کامل بر دو انسان، بدون حواسپرتیهای بیرونی، و خلق تجربهای که بیش از آنکه رویدادمحور باشد، رابطهمحور است. پایانبندی نیز مطابق رویکرد اوبرن، روشن و قطعی نیست و همین ابهام، واقعگرایی اثر را تقویت میکند؛ زیرا نمایش بیش از آنکه وعده تحول بدهد، بر لحظههای کوچک همدلی و تأثیرات نامحسوس ارتباط انسانی تمرکز دارد. «دریاچهی گمشده» در نهایت تصویری آرام اما قدرتمند از دو زندگی ترکخورده ارائه میدهد که در مجاورت یکدیگر فرصتی کوتاه برای مکالمه، تخلیه احساسی و شاید اندکی ترمیم پیدا میکنند؛ نمایشی که قدرتش را نه از حادثه، بلکه از صداقت خام و نزدیکی تدریجی دو انسان میگیرد.
درباره دیوید اوبرن
دیوید آبرن یک فیلم نامه نویس، و نویسنده اهل ایالات متحده آمریکا است.