وقتی کولر رسید همسایهها فکر کردند عروسی آوردهاند.
بابا خنده از لبش نمیافتاد. صورتش گل انداخته بود و صدایش باز شده بود. آن هم بدون استفاده از این قرص و کرمهای ماهوارهای. سر و سینهاش را بالا گرفته بود و به وانت فرمان میداد:
- بیا بیا، خوبه نیا دیگه، کج شدی برو جلو از اول بیا.
