کتاب بوی شر می آید

Something Wicked This Way Comes
کد کتاب : 17436
مترجم :
شابک : 978-0050649954
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 336
سال انتشار شمسی : 1397
سال انتشار میلادی : 1962
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

«ری بردبری» برنده جایزه «آکادمی هنر و ادبیات آمریکا»

معرفی کتاب بوی شر می آید اثر ری بردبری

کتاب «بوی شر می آید» رمانی نوشته ی «ری بردبری» است که نخستین بار در سال 1962 به انتشار رسید. داستان به ماجرای دو پسر نوجوان به نام «جیم نایت شید» و «ویل هالووی» می پردازد؛ دو پسری که اندکی پیش از روز هالووین به دنیا آمده اند و بهترین دوستان هم هستند. در روزی سرنوشت ساز در ماه اکتبر، یک کارناوال اسرارآمیز به شهر می آید—سیرکی که شب ها زندگی می یابد، و بازی ها و وسیله هایی جادویی را در خود جای داده است، از جمله یک هزارتوی آینه که هر کسی ممکن است در آن گم بشود، و چرخ فلکی که می تواند با حرکت به سمت جلو یا عقب، افراد را در زمان حرکت داده و جوان تر یا پیرتر کند. اما «جیم» و «ویل» خیلی زود درمی یابند که نیرویی پلید و شرور در حال استفاده از کارناوال است تا هدف ترسناک خود را عملی سازد.

کتاب بوی شر می آید

ری بردبری
ری داگلاس بردبری، زاده ی ۲۲ اوت ۱۹۲۰- درگذشته ی ۵ ژوئن ۲۰۱۲) شاعر آمریکایی و نویسنده ی گونه های فانتزی، وحشت و علمی-تخیلی است. بردبری را در ایران بیشتر به خاطر اثر مشهورش، فارنهایت ۴۵۱، می شناسند. اثر مشهور دیگر وی، حکایت های مریخ است.وی تا کنون ۳۰ کتاب و بیش از ۶۰۰ داستان کوتاه نوشته است. او از جمله نخستین کسانی است که جایزه-ی استاد بزرگ را که انجمن نویسندگان علمی تخیلی آمریکا به پاس یک عمر فعالیت موفقیت آمیز در زمینه-ی داستان نویسی علمی-تخیلی اعطا می کرد، به دست آورد.
نکوداشت های کتاب بوی شر می آید
One of Bradbury’s best-known and most popular novels.
یکی از شناخته شده ترین و محبوب ترین رمان های «بردبری».
Barnes & Noble

Scary and suspenseful, a timeless classic.
ترسناک و پرتعلیق، یک اثر کلاسیک ماندگار.
Amazon Amazon

Bradbury’s literary masterpiece.
شاهکار ادبی «بردبری».
Thrift Books

قسمت هایی از کتاب بوی شر می آید (لذت متن)
به بیستم ماه اکتبر که نزدیک می شوی، جانت در می رود برای رسیدنش، همه جا از سرما بوی دود می گیرد و آسمان در گرگ و میش به رنگ نارنجی و خاکستری می شود، انگار هالووین برای دسته جاروها و ملحفه های سفید که بی رمق در گوشه ای افتاده اند، ناز می کند.

اما در این سال که گویی هزار سال بود و تاریکی و وحشت از آن می جوشید، هالووین به یکباره تصمیم گرفت زودتر از راه برسد. در این سال، هالووین 24 اکتبر آمد، سه ساعت پس از نیمه شب.

هر دو در آستانه ی چهارده سالگی بودند... از همین الان همچون رعشه در دستانشان رخنه کرده بود. همین هفته از اکتبر بود که آن ها یک شبه بزرگ شدند و دیگر هرگز طعم جوانی را نچشیدند.