یاس در اتاق پشت میز بزرگی نشسته بود. نوک سبیل تاب دادهاش را میجوید. خسخس سینه تنباکوییاش با نفسهای بریده و کوتاه و پیدرپی پردهها را میلرزاند. نسیم بهاری پشت شیشه در شکیب بود. امید حیران بیرون را مینگریست. خورشید هنوز در افق نخوابیده بود، ماه در گوشه آسمان برق میزد. ستارهها تکتک رنگ میگرفتند. شب و روز دو دلدار تبزده دست در آغوش، بیشتاب. و یاس… یاس سپید تمام شبانه روز پشت شیشه در انتظار. علفهای تنک باغچه با هر موج نسیم میرقصیدند، شب و روز و ماه وخورشید و ستارگان درخشان هم.