کتاب پسری با قلب گوسفند

Pig Heart Boy
کد کتاب : 1781
مترجم :
شابک : 978-964-408-376-1
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 280
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1997
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

نامزد نهایی جایزه مدال کارنگی

سریالی در سال 1999 بر اساس این کتاب ساخته شده است.

معرفی کتاب پسری با قلب گوسفند اثر مالوری بلکمن

کتاب پسری با قلب گوسفند، رمانی نوشته ی مالوری بلکمن است که نخستین بار در سال 1997 وارد بازار نشر شد. کامرون، پسری سیزده ساله است که سریعا به پیوند قلب نیاز دارد. روزی پزشکی با پیشنهادی عجیب، خانواده ی کامرون را شوکه می کند: او می تواند قلب جدیدی به کامرون بدهد، اما نه از یک انسان بلکه یک گوسفند! کامرون سوگند یاد کرده که درباره ی ماهیت این پیوند عضو به کسی چیزی نگوید اما او به شکل مخفیانه، این موضوع را با بهترین دوستش، مارلون، در میان می گذارد. عمل جراحی با موفقیت به انجام می رسد اما کامرون وقتی می فهمد مارلون درباره ی پیوند قلب گوسفند به روزنامه ها اطلاعاتی داده، بسیار عصبانی می شود. او از بیمارستان بیرون می آید اما حالا معروف شده و رسانه ها دائما مزاحم خانواده اش می شوند. حتی بدتر از این، دختر مورد علاقه ی کامرون دیگر نمی خواهد کنار او باشد و برخی از حامیان حقوق حیوانات نیز، او و خانواده اش را تهدید می کنند.

کتاب پسری با قلب گوسفند

مالوری بلکمن
مالوری بلکمن، زاده ی 8 فوریه ی 1962، نویسنده ای انگلیسی است. بلکمن در لندن به دنیا آمد. او در ابتدا می خواست معلم زبان انگلیسی شود اما به برنامه نویسی روی آورد. بلکمن دانش آموخته ی آموزشگاه پلی تکنیک تیمز و همچنین دانشکده ی ملی سینما و تلویزیون انگلستان است. او اغلب داستان ها و فیلمنامه های خود را برای مخاطبین نوجوان می نویسد.
نکوداشت های کتاب پسری با قلب گوسفند
It makes you question your own beliefs.
این کتاب وادارتان می کند که باورهای خود را زیر سوال ببرید.
The Guardian

A powerful, thought-provoking story.
داستانی قدرتمند و تفکربرانگیز.
Penguin

A controversial and unique read.
داستانی جنجال برانگیز و منحصر به فرد.
Book Trust

قسمت هایی از کتاب پسری با قلب گوسفند (لذت متن)
از میان درخشش سفید و خاکستری آب استخر به بالا نگاه می کنم. می توانم آن بالابالاها را ببینم، جایی که کیفیت نور تغییر می کند؛ سطح آب. اما بالای سرم تا چند متر آب است. شاید هم چند کیلومتر. کلر چشمانم را می سوزاند. ریه ام آتش گرفته است. فقط یک نفس. فقط یکی. باید نفس بکشم، گرچه می دانم درون آب نفس می کشم. اما ریه ام می سوزد، خونم به جوش آمده است و تمام بدنم برای هوا نعره می کشد. اگر نفس نکشم، منفجر می شوم. اگر هم واقعا نفس بکشم، غرق می شوم. امیدی هست. امیدی نیست.

چشم هایم را می بندم و از ته دل دعا می کنم. دست و پا می زنم. دست و پا می زنم. دست و پا می زنم. چشم هایم را باز می کنم: سطح آب از قبل هم دورتر به نظر می آید. حقیقت دارد. دارم غرق می شوم. حقیقتی روشن و به واقعی، مثل سکوت دوروبرم. بخشی از من، بخشی بسیار بسیار کوچک از وجودم می خندد. دارم غرق می شوم. بعد از هر آنچه در این چند ماه پشت سر گذاشتم، این طوری سر تسلیم فرود می آورم و می روم. فکری به ذهنم می رسد. یک فکر... آلکس... دیگر دست و پا نمی زنم. نیرویی برایم باقی نمانده.

دیگر نمی جنگم. خیلی خسته ام. احساس می کنم بدنم کم کم در آب فرو می رود. سخت یا راحت، هر چه بود، دارد تمام می شود. تسلیم شو. ولش کن. فقط یک نفس... فقط یک... فقط...