همین؟! پنج کیسه؟ این قیمتی که شما میدهید فقط قیمت زلفهایش است. نفیسه موهایش را از دست مرد آزاد کرد و به هق هق افتاد کجا بود شیخ بزرگ حمیری که دخترش را در این حال ببیند؟ کجا بود اسب سفیدش و کمان و تیرش؟ ضجه نفیسه در خنده او گم شد. سرکه بالا آورد.
بین تمام خریدارها چشمانی خسته و اشکبار او را از نفس انداخت. تا تیر نگاهش به نفیسه برسد، رفت و در جمعیت گم شد. که بود؟ آن چشمهای آشنا در دنیای غریب او چه میکرد؟ با خویش درگیر بود که به ناگاه صدایی توجه نفیسه را به خود جلب کرد. همان غلامی بود که مکه را شهری رنگارنگ تعریف کرده بود. نفیسه اما در بدو ورود همه را میدید که خاکستر بر سر و رویشان پاشیدهاند. بیروح و سنگ دل.
بانوی من حاضر است پانزده کیسه اشرفی برای این کنیز بپردازد. او که گفته بود اربابش کنیز نمی خواهد!
این است معامله! نام با نویت چیست؟
دختر خویلد!
مریم عابدینی نویسنده ایرانی متولد سال 1382 میباشد.