تصویری را که روی بنر شهادتت بود، زدهام به دیوار. دو سه عکست هم در اتاقخواب من و بچههاست. چند تا از عکسهایت را هم چسباندهام روی یخچال. همه زندگیام و یادگاری که از تو دارم، داخل ویترینی شیشهای است که اسمش را گذاشتهام «میز خاطرات»؛ شناسنامه، ساعت، انگشتری، کلاه، عینک، گوشی، کمربند، سربند یا زینب، پلاک، مهر، تسبیح، لباسهایت، قدری از خاک محل شهادتت که برادر شهید زادهاکبر برایم آورده، و کاغذی که کد شهادتت روی آن نوشته شده است. ماکت ایستادهات را هم که لباس نظامی پوشیدهای، گذاشتهام کنار میز خاطرات.
هر کس میآید، با تعجب میپرسد: اینها رو که میبینی، بیشتر دلتنگ محسن آقا نمیشی؟!
نمیدانند که وقتی بیصدا و پنهانی گریه میکنم، با همین عکسها حرف میزنم.