دلم پر میزند که زودتر پر بگیرم از این غربت غریب سمت خانه و وطن مامان… انگار دلم دارد پیش از خودم می آید نزد شما!
انگار چشم دلم تعجیل دارد پیش از چشم سر، شما و خانه و طهران و عزیزان را ببیند…
دلم هوایی هوا و آسمان و درختان و پرندگان طهران، هوایی کوچه و بازار است…تا بیایم، دیگر بهار شده.موهایم هم دوباره بلند میشود، دوباره مثل آن وقتها، گیسباف دو تایی میبافمشان میاندازم سر شانه، چارقدم را توی باد رها میکنم و میدوم. دخترکم را پیراهن تور و تافتهی سفید میپوشانم با کفشهایی قشنگ و ظریف.
دستش را میگیرم راه می افتیم توی کوچه های بهار، در طهران. هوای لطیف شهرم را به سینه میکشیم و کیف میکنیم…
یادش میدهم چطور در خاک باغچه دانه و نهال بکارد، همانطور که بی بی جان یاد من داد… سبزی و سایه را هدیه میفرستیم برای مردم فردا… در طهران.