"قوز کرده بود. درد و گرسنگی و بوی غذای روی میز اهمیتی نداشت. آدمهای بیرون اهمیتی نداشتند. حالا فقط میخواست به چیزی که تا به حال دقت نکرده بود نگاه کند، به آب، به مایع به ظاهر آرام و بیگناهی که در طول تاریخ بر سر مالکیتش بسیاری کشته شده بودند و ازاینبهبعد هم بسیاری دیگر کشته میشدند."
آرمان و صدرا که پدرهایشان را در حادثهای عجیب از دست دادهاند به دنبال کشف علت مرگ آنها با یک گروه مافیایی خطرناک درگیر میشوند که البته با کمک یک گروه کوچک مبارز نجات پیدا میکنند اما این تازه شروع ماجراست و گروه خطرناک مافیا آنها را رها نمیکند...