بعد از نجات مهمانسرای هیونفال از دست شاهزادهی نقرهای شریر، مدی خیال میکند که تمام مشکلاتش به پایان رسیدهاند. شاهزادهی نقرهای تبعید شده و دایی که صاحب محبوب مهمانسرا است، از کمای مرموزش بیرون آمده.
اما اوضاع همچنان خطرناک است و مدی خیلی زود متوجه میشود که باید برای امنیت هیونفال، این پناهگاه امن بین دنیاها که خانوادهاش قرنها ادارهاش کردهاند، بیشتر زحمت بکشد. مدی مأموریت خطرناکی دارد: واردشدن به قلمرو یخی فیوردنکیل و پایاندادن به تجارت غیرقانونی ارواح که دارد تعادل بین قلمروها را بر هم میزند.
همزمان با این وقایع، مدی به اسراری خانوادگی پی میبرد که میتوانند همهچیز را تغییر بدهند. شاید نجات همه بهمعنای نابودی تنها خانهای باشد که او تابهحال شناختهاست…