او در انفرادی خیره به اهریمن درونش با اندوهی سهمگین بیصدا در خود میگریست ناگهان قطرهای اشک از غمی به وسعت رود کارون در چشمان او حلقه بست و سپس آن قطره اشک آهسته سرید بر روی گونهاش و آرام آرام از میان شکافی لغزید و با قطرهای از خونش در آمیخت. این اتحاد اشک و خون از میان محاسنش عبور کرد بر روی زمین چکید و ناگهان شکست و پاششی شد بر روی نجاستی که زیر پای هورام را گرفته بود. اینک هورام با چشمانی تنگ که از سوزش زخم گونهاش به وجود آمده بود در آتش خویش میسوخت.