«ارمان، بیا اینجا.» ... گفتم همه چیز از دست رفت. گفتم ..... حالاست که بفهمد. لبهی تخت نشستم، کنار پاهایش که زیر ملافهها صاف بود. یگانه عضوی که منحنی تنش را دنبال نمیکرد و در نظرم همان قدر نامعقول آمد که اسباب بازیها وقتی روی زمین افتادهاند. «با زنی بودی.» از حرفش سرخ شدم: حتی اگر با مارگریت نبودم هم سرخ میشدم. امانوئل بوو از نویسندگان قدر نادیدهی ادبیات مدرن است. بوو با نثری موجز و بیتکلف به اعماق روان شخصیتهای تنهایی نقب میزند که برای برقراری ارتباط با پیرامون خود در تقلایی نافرجاماند. زندگی خودش دست کمی از رمان نداشت و دغدغههایش در زندگی دو نیم شدهی او میان فقر و ثروت ریشه دارد. با انتشار چند رمان کوتاه تحسین ژید، کولت، بکت و ریلکه را در زمان حیاتش برانگیخت، ولی پس از مرگ از یادها رفت. بعدها پتر هاندکه ارمان و آثار دیگری را از او به آلمانی برگرداند.