کتاب خدا بودن سخت است

Hard to Be a God
کد کتاب : 18596
مترجم : هادی بهارلو
شابک : 978-6222086640
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 224
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 1964
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 17
زودترین زمان ارسال : 16 مهر

«آرکادی استروگاتسکی» و «بوریس استروگاتسکی» از نویسندگان پرفروش در ادبیات روسیه

معرفی کتاب خدا بودن سخت است اثر آرکادی استروگاتسکی و بوریس استروگاتسکی

کتاب «خدا بودن سخت است» رمانی نوشته ی «آرکادی و بوریس استروگاتسکی» است که نخستین بار در سال 1964 به چاپ رسید. این رمان کوتاه، تلفیقی جذاب از داستان علمی تخیلی و داستان هجوآمیز در دوران «جنگ سرد» است. «آنتون» در قالب مردی اشرافی به نام «دون روماتا»، توسط تاریخ نگارانی کمونیست از آینده، به سیاره ای کهن به نام «آرکانار» فرستاده می شود. او مأموریت دارد که بدون مداخله، فقط پیرامون را مشاهده کند (مانند یک خدا)، در حالی که مردی بی رحم به نام «دون ربا» که وزیر ارشد پادشاه به شمار می آید، دستور قتل روشنفکران و هنرمندانی را صادر می کند که هویت فردیشان، تهدیدی برای قدرت حکومت در نظر گرفته می شود. این داستان تمثیلی تاریک در مورد پیامدهای قدرت بی حد و حصر حکومت، نکوداشتی از قلم هایی است که در مقابل شمشیرها ایستادگی می کنند.

کتاب خدا بودن سخت است

آرکادی استروگاتسکی و بوریس استروگاتسکی
آرکادی استروگاتسکی، زاده ی 28 آگوست 1925 و درگذشته ی 12 اکتبر 1991، و بوریس استروگاتسکی، زاده ی 14 آپریل 1933 و درگذشته ی 19 نوامبر 2012، نویسندگان روس داستان های علمی تخیلی بودند که در اکثر دوران حرفه ای خود با هم همکاری داشتند. برادران استروگاتسکی با تأثیر از نویسندگان روس کار خود را آغاز کردند اما با گذشت زمان، شیوه ی منحصر به خود را در نوشتن داستان های علمی تخیلی یافتند؛ شیوه ای که از دوره ی عقل گرایی در ادبیات شوروی ریشه می گرفت.
نکوداشت های کتاب خدا بودن سخت است
One of the greatest of Strugatskys' works.
یکی از برجسته ترین آثار «استروگاتسکی ها».
Barnes & Noble

An enjoyable, exciting novel.
رمانی لذت بخش و هیجان انگیز.
New York Times New York Times

One of the most profound Soviet-era novels.
یکی از ژرف ترین رمان های دوران شوروی.
Amazon Amazon

قسمت هایی از کتاب خدا بودن سخت است (لذت متن)
تنها است و می ترسد و به خاطر ضعیف بودن به دنبال فردی است که از او دفاع کند... الان هم سر راهش به یکی از اشراف برخورده است. اشراف به دلیل تکبر و حماقت از سیاست سر درنمی آورند، اما شمشیرهای بلندشان حرف های زیادی برای گفتن دارد و از مزدوران خاکستری اصلا خوششان نمی آید.

آن ها وارد راهی که از میان جنگلی می گذشت، شدند. این راه به پایین جنگل می رفت و جنگل تاریک تر و تاریک تر می شد. سرخس و علف های خیس بلند در همه جا روییده بودند. تنه درخت های کاج از خزه و گلسنگ هایی به شکل توده ای از کف سفید پوشیده شده بود.

اما جنگل های انبوه «سایوا» شوخی بردار نیستند. ناگهان صدایی خشن که نشانی از صدای آدمیزاد در آن نبود، شنیده شد: بایست! اسلحه ات را زمین بگذار!