من این کوه را که در مقابلم قد برافراشته برای صعود انتخاب نکردهام بلکه ناگهان خود را در مقابل آن یافتم در حالی که به قله سر به فلک کشیدهاش مینگریستم و به دشواریهای ناشناختهای که در مقابلم بود، فکر میکردم. زمانی که به سرزمین قلهها و ارتفاعات نگاه میکنم و با چالشهای نامعلوم و دشواریهایی که در انتظار استقبال از من است، رو به رو هستم، این احساس میکنم که اگر تنها مسأله درگیری ارادهها باشد، من دارای ارادهای آهنین هستم و امیدوارم بتوانم با ثابت کردن صحت دیدگاه همسرم که میگوید: "سرطان آدم را تسلیمناپذیر میکند"، خود را ثابت کنم.
قبل از اینکه سرطان به زندگی من وارد شود، به طور خاصی به این بیماری فکر نمیکردم، به جز این که میدانستم که بسیاری از افراد به دلیل آن جان خود را از دست میدهند. اطلاعات کمی دربارهی این بیماری داشتم و ترسناک بودن آن را میشنیدم، اما هیچ دلیلی نداشتم تا باور کنم که روزی خودم هم قرار است آن را تجربه کنم. در آن زمان، وقتی من در اوج سلامت و قدرت جسمی و ذهنی خود بودم، تا حد زیادی از این مسئله غافل بودم. اما تابستان سال ۱۹۸۹ به عنوان نقطه عطفی غمانگیز و تلخ در زندگی من جا افتاد، زمانی که پس از یک تمرین سخت و دستنمییافتنی در ورزشگاه و در حال شستن خود زیر آب دوش بودم...
کتاب صعود زندگی من