کتاب بادبادک

The Kite and Other Stories
کد کتاب : 1966
مترجم :
شابک : 978-964-321-291-9
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 164
سال انتشار شمسی : 1399
سال انتشار میلادی : 1963
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : ---

ویلیام سامرست موآم از پرفروش ترین نویسندگان انگلیس

معرفی کتاب بادبادک اثر ویلیام سامرست موآم

کتاب بادبادک، مجموعه ای از داستان های کوتاه نوشته ی ویلیام سامرست موآم است که نخستین بار در سال 1963 وارد بازار نشر شد. اگرچه موآم به خاطر خلق رمان ها و نمایشنامه های خود نیز مورد ستایش قرار می گیرد، بسیاری از منتقدین بر این عقیده اند که او موفق شد در نوشتن داستان های کوتاه به نقطه ی اوج هنر خود دست یابد. بادبادک، یکی از داستان های این کتاب است که به علاقه ی وافر و دلبستگی مردی جوان به بادبادک بازی می پردازد. داستان های دیگر این مجموعه، تنوع جذاب و منحصر به فردی دارند: یک داستان جاسوسی در سوییس، یک داستان اشباح در اسپانیا، قصه ای درباره ی ماهیگیری ایتالیایی و داستان مردی که در روز ازدواج خود، از دختری فرار می کند که به خاطر ازدواج با او، شش هزار مایل مسافت را طی کرده است. موآم در کتاب بادبادک به شکلی هنرمندانه به شخصیت های خود جان می بخشد و مخاطبین را در دنیای آن ها غرق می کند.

کتاب بادبادک

ویلیام سامرست موآم
ویلیام سامرست موآم، زاده ی 25 ژانویه ی 1874 و درگذشته ی 16 دسامبر 1965، نویسنده ی داستان کوتاه، نمایشنامه نویس و رمان نویس انگلیسی بود. او به دفعات در دهه ی 1930 نام خود را به عنوان پردرآمدترین نویسنده مطرح کرده است. موآم پس از درگذشت والدینش در سن ده سالگی، توسط عموی نه چندان خوش اخلاق خود بزرگ شد. او که دوست نداشت مانند سایر اعضای خانواده، وکیل شود، حرفه ی پزشکی را برای خود برگزید اما اولین رمانش، چنان موفقیتی برایش به ارمغان آورد که بی درنگ پزشکی را رها کرد تا به نویسنده ای تمام وقت تبدیل ...
نکوداشت های کتاب بادبادک
With wonderfully entertaining stories.
با داستان هایی که به شکل شگفت انگیزی سرگرم کننده هستند.
Barnes & Noble

A collection of some of Somerset Maugham's finest stories.
مجموعه ای از برخی از بهترین داستان های موآم.
Goodreads

Some of the stories Maugham wrote are among the best in the language.
برخی از داستان های موآم، در زمره ی بهترین ها در زبان انگلیسی هستند.
Anthony Burgess

قسمت هایی از کتاب بادبادک (لذت متن)
گاهی مواقع وقتی شانس به آدم روی می آورد، فکر نمی کند که همین موقعیت ممکن است باعث نابودی او شود.

گویی پیرمرد هیچ رودربایستی با او نداشت. پیرزن با پوزخندی به پیرمرد نگاه کرد و او با دهان بدون دندانش لبخندی زد. تماشای این دو نفر خیلی جالب بود. دو نفری که نیم قرن بود همدیگر را ندیده بودند. در سال های دور مرد به زن عشق ورزیده بود و زن عاشق کس دیگری شده بود. با خود گفتم: آیا آن ها احساس و حرف های آن دوران را به یاد دارند؟ آیا الان برای پیرمرد تعجب آور نبود که سال ها پیش به خاطر این پیرزن خانه ی پدری و ارث و میراث قانونی خود را رها کرده و رفته بود و سال های بسیاری را در غربت گذرانده بود.