کتاب گندم

Gandom
کد کتاب : 19773
شابک : 978-9640493830
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 512
سال انتشار شمسی : 1401
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 23
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

معرفی کتاب گندم اثر م مودب پور

رمان عاشقانه ی گندم از سری رمان های نوشته شده به قلم مرتضی مودب پور است که به نگارش آثاری با زمینه ی عشق های ماجراجویانه همراه با درون مایه ی طنز و اتفاقات تراژیک شهرت دارد. داستان عاشقانه ی گندم هم پیرامون چند شخصیت محوری دور می زند و بیشتر فضای داستان به توصیفات و مکالمات شکل گرفته میان این شخصیت ها می پردازد. نخستین و مهم ترین شخصیت رمان پسری به نام سامان است که روایت داستان نیز به عهده ی او بوده و به نوعی نقش اول داستان به حساب می آید. مثل تمام داستان های مودب پور، سامان تنها نیست و از حمایت دوستی صمیمی که پسرعموی او نیز هست برخوردار است. کامیار پسری شوخ و زیرک است که تقریبا نصف بار داستان بر دوش اوست و برخلاف شخصیت آرام و بی دردسر سامان، کامیار از شخصیتی بازیگوش و فعال برخوردار است که سامان را در دل اتفاقات قصه راهنمایی و هدایت می کند.
اما عنوان رمان برگرفته از نام دختری است به نام گندم که دست بر قضا، سامان عاشق و دلباخته ی اوست؛ گندم در نتیجه ی اطلاع یافتن از موضوعی، خانه را ترک کرده و با رفتن او قسمت ماجرایی و جذاب داستان آغاز می شود. کامیار و سامان به دنبال گندم می گردند و در این جست و جو با فردی به نام نصرت آشنا می شوند که ارتباط او با شخصیت های اصلی از دیگر نکات جالب داستان است. این داستان در خلال اتفاقات طنز و عاشقانه ی خود به یکسری از معضلات اجتماعی نیز پرداخته است که ذهن مخاطب را درگیر خواهد کرد.

کتاب گندم

قسمت هایی از کتاب گندم (لذت متن)
کامیار : بچه بنویس زودتر دیگه! آهان! این خوبه! بنویس سارا و دارا در خانه به مادرشان کمک میکنند. نوشتی؟ خب. بنویس سارا و دارا در روزهای تعطیل باهم به گردش میروند! نه! نه! نه! نه! زبونم لال ! زبونم لال! خدایا توبه توبه ! نمیدونم کی به این سارا و دارا اجازه داده که باهم از این کارا بکنن؟! همین کارها رو میکنن که به درس و مشقشون نمیرسن دیگه! زمان ما یه اکبر بود و یه زهرا! کاریم با کار همدیگه نداشتند و از صبح تا شب تو خونه بودنو درس میخوندن! از گردش مردشم خبری نبود! انگار یه اشتباهی تو سیستم آموزشی شده! اینکه زندگی سارا و دارا نیست! زندگی مایکل جکسون رو برداشتن کردن الگو تو کتاب فارسی اول دبستان! اصلا ولش کن! دیگه حق نداری این طرفای کتاب رو بخونی! لای اینجاها رو وا کنی پدرتو در میارم! بزار از این طرف بهت دیکته بگم! آهان ! بنویس آن مرد آمد. « بعد با خنده برگشت طرف منو نگاه کرد و گفت » ـ مگه دیگه مردی م مونده که بیاد؟! ـ بابا کلکش رو بکن بریم دیگه! کامیار : بنویس آن مرد داس دارد... نه!نه! چی داری مینویسی؟! الان می ریزن اینجا و همه مونو می گیرن! آن مرد که داس دارد کمونیست است!!! بنویس آن مرد بیل دارد! آن مرد کلنگ دارد آن مرد اصلا ایرانی نیست! یه افغانی است که اینجا کار میکند و پولهایش را میفرستد افغانستان! البته حالا که پول افغانستان شده دلار آن مرد بیل و کلنگش را ور میدارد و میرود افغانستان هر بیل که به زمین بزند ده دلار میگیرد که اگر یک ماه آنجا کار کند میتواند یه آپارتمان در اینجا بخرد.