کتاب خوش شانس

کتاب «خوش‌شانس» نوشته‌ی نیکلاس اسپارکس، داستان یک سرباز سابق نیروی دریایی آمریکا به نام لوگان تیبو است که در جریان مأموریت خود در عراق، عکسی از زنی ناشناس پیدا می‌کند. این عکس به‌نوعی برای او نقش یک طلسم خوش‌یمن را پیدا می‌کند؛ زیرا بعد از آن از چند حادثه مرگ‌بار جان سالم به‌ در می‌برد. وقتی به آمریکا برمی‌گردد، تصمیم می‌گیرد دنبال این زن بگردد؛ چون فکر می‌کند پیدا‌کردن او بخشی از سرنوشتش است. او با پیگیری سرنخ‌های اندک، به شهری کوچک در کارولینای شمالی می‌رسد و آنجا با الیزابت (بت) گرین آشنا می‌شود؛ زنی که عکسش را یافته بود. بت زنی تنهاست که همراه با پسر کوچکش و مادربزرگش زندگی می‌کند و یک مرکز نگهداری از سگ‌ها را اداره می‌کند. لوگان بدون آنکه حقیقت را درباره‌ی عکس بازگو کند، در آن مرکز مشغول به کار می‌شود. رابطه‌ای تدریجی بین او و بت شکل می‌گیرد ولی وجود راز عکس و همچنین حضور شوهر سابق بت که کلانتر محل است، داستان را وارد مرحله‌ای پرتنش می‌کند.
در ادامه‌ی داستان، لوگان تلاش می‌کند اعتماد بت را جلب کند، در حالی که گذشته‌اش و دلیل واقعی حضورش در آنجا هنوز پنهان است. در همین زمان، تنش بین او و همسر سابق بت، کیت کلیتون، بیشتر می‌شود؛ فردی با نفوذ اجتماعی و سیاسی در شهر. او نه‌تنها رابطه‌ی بت و لوگان را تهدید می‌کند، بلکه در روند زندگی آن‌ها دخالت جدی دارد. رمان از زاویه‌ دید سه شخصیت اصلی -لوگان، بت و کیت- روایت می‌شود‌ و همین روایت چندجانبه به درک بهتر روابط، تصمیم‌ها و درگیری‌های درونی شخصیت‌ها کمک می‌کند. مضمون‌هایی مانند شانس، سرنوشت، ترومای بعد از جنگ، اعتماد‌ و نقش تصمیم‌های گذشته در آینده‌ی افراد، در سراسر داستان دیده می‌شود. این کتاب همچنین در سال ۲۰۱۲ به فیلمی اقتباس شد که با بازی زک افرون در نقش لوگان به نمایش درآمد.