کتاب من یک نجات یافته ام

I am a Survivor
۱۰۸ داستان درباره غلبه بر سرطان
کد کتاب : 27379
مترجم :
شابک : 978-6004611473
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 496
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2017
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 94
زودترین زمان ارسال : 17 مهر

معرفی کتاب من یک نجات یافته ام اثر ویجی آناند ردی


خلیج امید را بیابید. درست کنار اقیانوس اندوه ، خلیج امید منتظر شما ایستاده است. ساحل این خلیج زیبا از میلیاردها ذرات ماسه ساخته شده است که هر کدام به تنهایی ناچیز هستند ، اما در کنار هم نیرویی خارق العاده دارند. اقیانوس همچنان تلاش می کند تا خلیج را ببلعد و ماسه طلایی لبخند می زند ، که توسط اشکهای درخشان شسته شده است.
«ویجی آناند ردی» در کتاب«من یک نجات یافته ام» این بینش را به شما می‌دهد که شما در این جهان خارق العاده ، فقط یک ذره نیستید. شما می‌توانید به ذره های دیگر متصل شوید و آنوقت آنقدر نیرو خواهید یافت که قادرید از پس هر کاری بر بیایید. این بازماندگان به من بیشتر از آنچه که دارو دارد ، آموخته اند. اینها 108 داستان نیستند.
این آینده نبرد ما با سرطان است. این گامی است که این بازماندگان از اشک تا لبخند برداشته اند.
"من یک بازمانده هستم. یک نجات یافته از سرطان. در اینجا کار من نشان دادن استقامت بی عیب و نقص در برابر بیماری هاست. "
دکتر ویجی آناند ردی یک سرطان شناس برجسته جهانی است که دارای تخصص چشمگیری در زمینه تشعشعات و همچنین سرطان شناسی پزشکی است. او در زمینه های مختلف علمی و پزشکی در قاره های مختلف از جمله آمریکا ، اروپا و استرالیا تحصیل کرده است.

کتاب من یک نجات یافته ام

ویجی آناند ردی
دکتر ویجی آناند ردی زاده 20 اکتبر 1959 یک انکولوژیست هندی است که به دلیل فعالیت هایش در زمینه سرطان شناخته شده است. وی مدیر و مشاور ارشد انکولوژیست در بیمارستان سرطان آپولو ، حیدرآباد است. او همچنین رئیس سابق انجمن انكولوژیست های هند و رئیس كالج علوم آنكولوژی است.ردی در شهر حیدرآباد در استان تلانگانا به دنیا آمد. وی فارغ التحصیل رشته پزشکی (MBBS) در دانشکده پزشکی عثمانیه حیدرآباد در سال 1982 است. دوره کارشناسی ارشد خود را نیز از همان موسسه در سال 1992 بدست آورد.
دسته بندی های کتاب من یک نجات یافته ام
قسمت هایی از کتاب من یک نجات یافته ام (لذت متن)
من دختر یک کشاورزم. من و والدینم یک زندگی ساده داریم. من همیشه یک دختر پرجنب وجوش و پرانرژی بوده ام و به کار و فعالیت زیاد و کمک به والدینم در کارهای روزمره عادت کرده ام. بیکارنشستن خسته ام می کند؛ حوصله ام سرمی رود و بی قراری می کنم. سرطان بدترین اتفاقی است که می تواند برای آدمی مثل من بیافتد. با درد شدید در پای راستم شروع شد. به نزدیک ترین بیمارستان رفتم و آن جا به من گفتند که مشکلم جزئی و بی اهمیت است. تعدادی مسکّن برایم تجویز کردند و توصیه کردند استراحت کنم. علی رغم تجویز پزشکی آن ها، مشکلم نه تنها ادامه پیدا کرد که حتی دردم بدتر هم شد. چیزی نگذشت که پایم متورم و دردم شدیدتر شد. به کوماردی، نزدیک ترین شهر رفتم. جایی که چندین آزمایش رویم انجام شد و هیچ مشکل به خصوصی تشخیص داده نشد. همه چیز گیج کننده بود؛ به نظر می رسید هیچ مشکل و بیماری ای ندارم، اما با این وجود چنان درد عمیقی داشتم که راه رفتن برایم سخت شده بود. بعد از تعطیلات داشرای آن سال، به حیدرآباد سفر کردیم تا به بیمارستان نی ودیتا بروم. آن جا هم آزمایش های زیادی رویم انجام شد و بعد از آن پزشکان من را به بیمارستان آپولو در جوبیلی هیلز فرستادند. جایی که دکتر ویجی آناند ردی، سرپرست بخش سرطان شناسی بیمارستان را ملاقات کردیم. روزی که فهمیدیم سرطان دارم بدترین روز زندگی ام بود. والدینم شوکه شدند و به هم ریختند. من خیلی گریه کردم. گرچه ما آدم های معمولی ای بودیم و تقریبا چیزی دربارۀ پزشکی نمی دانستیم اما این را می دانستیم که سرطان چه بیماری جدی و کشنده ای است و درمانش چقدر سخت خواهد بود.