کتاب تسلی ناپذیر

The Unconsoled
کد کتاب : 280
مترجم :
شابک : 978-964-311-678-1
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 736
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 1995
نوع جلد : جلد سخت
سری چاپ : 7
زودترین زمان ارسال : ---

برنده ی جایزه ی کل تن هم سال 1995

نویسنده کتاب برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات سال ۲۰۱۷

معرفی کتاب تسلی ناپذیر اثر کازوئو ایشی گورو

رمان تسلی ناپذیر، یک داستان معمایی و روانشناسانه ی هیجان انگیز، هجوی تلخ از فرقه ای هنری و پژوهشی گزنده درباره ی مردی است که زندگی اجتماعی اش از کنترل خارج شده است. پیانیستی مشهور به نام رایدر، به شهری اروپایی قدم می گذارد که قادر به شناختن آن نیست و قرار است کنسرتی برگزار کند که جزئیات موافقت با آن را به یاد نمی آورد. اما او زمانی که در حال عبور از مسیری عجیب، متغیر، طنزآمیز و رویاگونه است، به یقین درمی یابد که مهم ترین اجرای زندگی اش در این شهر انتظارش را می کشد. رمان تسلی ناپذیر، داستان فوق العاده و بدیع مردی را به تصویر می کشد که در حال گذشتن از خطیرترین پیچ در مسیر زندگی خود است. کازوئو ایشی گورو با مهارت و دقتی موشکافانه، بار دیگر استعداد کم نظیر خود در خلق داستان های جذاب را به کتاب دوستان در سرتاسر جهان به اثبات رسانده است.

کتاب تسلی ناپذیر

کازوئو ایشی گورو
کازو ایشیگورو (Kazuo Ishiguro) (زاده ی ۸ نوامبر ۱۹۵۴ در ناگازاکی) نویسنده ی انگلیسی ژاپنی تبار است که خانوادهاش وقتی پنج ساله بود، به انگلستان مهاجرت کردند. ایشیگورو مدرک کارشناسی خود را در زبان انگلیسی و فلسفه از دانشگاه کنت در سال ۱۹۷۸ و مدرک کارشناسی ارشدش را در رشته ی نویسندگی خلاق در سال ۱۹۸۰ از دانشگاه انگلیای شرقی دریافت کرده است.او یکی از شناخته شده ترین نویسندگان معاصر انگلستان است و در سال ۱۹۸۶ برای کتاب هنرمندی از جهان شناور برنده ی جایزه ی وایتبرد و در سال ۱۹۸۹ برای کتاب بازمانده ...
نکوداشت های کتاب تسلی ناپذیر
A work of great originality.
اثری بسیار بدیع و اصیل.
New Yorker New Yorker

The author's intelligence and craft sorely tries the reader's patience.
هوش و مهارت نویسنده، صبر مخاطب را مورد آزمایشی سخت قرار می دهد.
New York Times New York Times

Stylistically distinctive.
ممتاز از نظر سبک.
Library Journal Library Journal

قسمت هایی از کتاب تسلی ناپذیر (لذت متن)
لحظه ای درنگ کردم تا نفسم جا بیاید و نگاهی به محیط اطرافم بیندازم. خورشید بر فراز میدان به تدریج در سراشیبی غروب بود. همان طور که گوستاو هشدار داده بود، نسیم خنکی می وزید که هر از گاه سایبان های اطراف کافه را می لرزاند. اما به رغم باد، اکثر میزها اشغال بودند.

وقتی به میزها رسیدم، چند دقیقه ای در اطرافشان پی کسی که شبیه دختر باربر باشد گشتم. دو دانشجو در مورد فیلمی با هم بحث می کردند. توریستی داشت نیوزویک می خواند. پیرزنی داشت برای کبوترهایی که گرد پاهایش جمع شده بودند، خرده نان می ریخت. اما از زن جوان با موهای بلند مشکی که پسر بچه ای همراهش باشد خبری نبود.

اما این بار تنها فرد حاضر در آن جا پیرمردی بود با کلاه بره که تقریبا ته سالن نشسته بود. به این نتیجه رسیدم که باید مسئله را فراموش کنم. به بیرون برگشتم. دنبال پیشخدمت گشتم تا کمی قهوه سفارش بدهم، و ناگهان متوجه شدم کسی مرا به نام صدا می زند.