کتاب صداع

Seda'
کد کتاب : 28453
شابک : 978-9644484094
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 240
سال انتشار شمسی : 1390
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 12 اردیبهشت

معرفی کتاب صداع اثر سودابه فضایلی

سودابه فضایلی در سن ۲۱ سالگی رمان "صداع" را خلق نموده و خود این اثر را به عنوان "تمامیت‌بخش‌ترین و نمادآمیزترین" اثر خود تشنیف دارد. این کتاب می‌تواند به عنوان یک نمونه از رمان‌های مدرن مطرح شود. نویسنده در این رمان از طریق دوم‌شخص بر خواننده تأثیر می‌گذارد و راوی رمان مجهول است، بجز دو شخصیت اصلی دیگر شخصیت‌ها با نام‌ها معرفی نشده‌اند. مکان، زمان و جنسیت نیز در این داستان ذکر نشده است. سودابه فضایلی تلاش کرده است تا در این رمان ارتباطات شیا، اتفاقات، صداها و احساسات را در فضا بازسازی کند. او در سال ۱۳۲۶ به دنیا آمد و پس از چهار دهه، رمان "صداع" را منتشر کرد. فضایلی به‌عنوان نویسنده، پژوهشگر و متخصص اسطوره‌شناسی ایرانی شناخته می‌شود. اثرهای او در زمینه نمادگرایی، اسطوره‌ها و آیین‌شناسی بسیار معتبر هستند و به عنوان منابع اصلی در تدریس مورد استفاده قرار می‌گیرند. وی تحصیلات خود را در دانشگاه کمبریج انگلستان در رشته ادبیات انگلیسی و در دانشگاه سوربون فرانسه در زمینه‌های زبان پهلوی و ادبیات تطبیقی انجام داده است. همچنین، او ترجمه‌های مهمی از جمله ترجمه کتاب "یی جینگ"، "فرهنگ نمادها" و سایر عناوین معروف را به خود اختصاص داده است. از دیگر آثار وی می‌توان به نمایشنامه‌های "کرکس، مغزچوبی‌ها، کمبوجیه"، و همچنین رمان‌های "از کف دستانم مرغان عجب رویند"، "حکایت گل‌های رازیان"، "غولواره در مهمانخانهٔ درخت بنفش" و ترجمهٔ کتاب "راز شکسپیر" اشاره کرد.

کتاب صداع

سودابه فضایلی
سودابه فضائلی (متولد ۱۳۲۶) نویسنده، مترجم و پژوهشگر ایرانی است.فضایلی بیشتر با آثارش در اسطوره‌شناسی و نمادشناسی شناخته می‌شود. در طول بیش از چهار دهه فعالیت بیش از ۴۰ کتاب از وی منتشر شده که بعضی از مراجع اصلی در فارسی محسوب می‌شوند. فضائلی در کمبریج و لندن به تحصیل ادبیات انگلیسی (۱۳۵۱–۱۳۴۸) پرداخت و در دانشگاه سوربون-پاریس رشته‌های زبان پهلوی (۱۳۵۵) و زبان و ادبیات تطبیقی (۱۳۵۶–۱۳۵۲) خواند. با محمّدرضا اصلانی ازدواج کرد و در تهران زندگی می‌کند. او در سا...
قسمت هایی از کتاب صداع (لذت متن)
همه چیز کش آمده و سکوت انباشته، نیمه هات ساکت شده اند و تو آهسته چشم باز می کنی و به تازه وارد می نگری، و به کفش هاش که آن گوشه ی اتاق در آورده، و به پاهاش و دست هاش، به این دریای بی تناسب، که زیباست. و ناگهان صدا می پیچد، صدای موج خنده اش: «آه، بالاخره بیدار شدید، من که بیدارتان نکردم؟» این خنده را هرگز نمی توانی از یاد ببری، این پیچش، این سایش به دیواره ها، این صدای زنگ زده که از عمق می آید و میخکوبت می کند، که از توی اوست، از آن ته، ته ته، نیم خیز می شوی و به او نگاه می کنی: «نه نه، خودم بیدار شدم، من اصلا صدای شما را نشنیدم، نمی دانم کی آمدید، گمانم ساعت ها خوابیده بودم، خیلی وقت است که اینجایید؟»