من یک سایه ام. فراری، در دل شهری پوشیده از غم. در اندوهی ابدی، به پرواز درمی آیم. در کناره های رود آرنو به زحمت پیش می روم. نفسم بند آمده... به سمت چپ می پیچم و از مسیر کاستلانی راهی شمال می شوم و ازدحام سایه های یوفیزی را پشت سر می گذارم. و هنوز تعقیبم می کنند.
همان طور که به جستجوی بی رحمانه شان ادامه می دهند، لحظه به لحظه صدای پایشان بلندتر و نزدیکتر می شود. سال هاست که تعقیبم می کنند.
پافشاری و سماجتشان مرا در زیر زمین نگه داشته... مجبورم کرده که در برزخ زندگی کنم... و مانند یک هیولای عالم اسفل، رنج زیستن در زیرزمین را تحمل کنم. من یک سایه ام.